گذشتهی ساده:
blindedشکل سوم:
blindedسومشخص مفرد:
blindsوجه وصفی حال:
blindingشکل جمع:
blindsصفت تفضیلی:
blinderنابینا، کور
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
Homer was a blind poet.
هومر شاعری نابینا بود.
Later on, Milton became blind.
میلتون بعدها کور شد.
کورکورانه (برای توصیف احساسی که بدون فکر یا دلیل اتفاق میافتد)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a blind love
عشق کورکورانه (عاری از دوراندیشی)
blind faith
ایمان متعصبانه (کورکورانه)
غافل، بیتوجه
She was blind to the fact that her friends were only using her for her money.
او از این واقعیت که دوستانش فقط از او برای پولش استفاده میکنند غافل بود.
He was blind to the growing tension in the office.
او نسبت به تنش فزاینده در دفتر بیتوجه بود.
کور، بدون دید (پیچ و غیره)
The blind spot made it impossible to see oncoming traffic.
نقطهی کور، دیدن رفتوآمد روبهرو را غیرممکن میکرد.
Approach the blind bend with caution.
با احتیاط به پیچ بدون دید نزدیک شوید.
کور (برای اشاره به آزمون علمیای در آن افراد مورد آزمایش یا شخص آزمایشکنندهی آنها یا هر دو نمیدانند چه چیزی در حال آزمایش است)
The blind study was conducted to determine the effectiveness of the new medication.
این مطالعهی کور برای تعیین اثربخشی داروی جدید انجام شد.
The researchers emphasized the importance of maintaining the blind nature of the study to avoid bias.
محققان بر اهمیت حفظ ماهیت کور مطالعه برای جلوگیری از سوگیری تاکید کردند.
نابینا کردن، کور کردن (به طور دائم یا به مدت کوتاه)
Disease blinded him in both eyes.
بیماری هر دو چشمش را کور کرد.
The bright light blinded him momentarily.
نور درخشان لحظهای او را نابینا کرد.
مجازی کور کردن، غافل کردن، چشم ... را بستن
those who are blinded by wealth and power
آنان که ثروت و قدرت چشمشان را کور کرده است
She tried to blind me with her lies.
سعی کرد با دروغهایش چشم مرا ببندد.
کرکره
The new blinds I ordered arrived.
کرکرههای جدیدی که سفارش دادم رسید.
He adjusted the blind to allow just the right amount of sunlight into the room.
او کرکره را طوری تنظیم کرد که به اندازهی کافی نور خورشید وارد اتاق شود.
The windows were covered with green blinds.
پنجرهها را با کرکرهی سبز پوشانده بودند.
افراد نابینا، نابینایان (the blind)
Society should create more inclusive opportunities for the blind.
جامعه باید فرصتهای فراگیرتری برای افراد نابینا ایجاد کند.
The blind have unique abilities that should be recognized and valued.
نابینایان تواناییهای منحصربهفردی دارند که باید آنها را شناخت و به آنها ارزش داد.
انگلیسی آمریکایی جانورشناسی کمینگاه (جایی که در آن مردم میتوانند حیوانات وحشی یا پرندگان را بدون جلب توجه تماشا کنند)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی جانورشناسی
The blind provided the perfect lookout spot for observing rare bird species.
کمینگاه مکان مناسبی برای مشاهدهی گونههای نادر پرندگان به وجود آورد.
Tourists gathered at the bird blind.
گردشگران در کمینگاه پرندگان جمع شدند.
بهطور کور (برای اشاره به آزمون علمیای در آن افراد مورد آزمایش یا شخص آزمایشکنندهی آنها یا هر دو نمیدانند چه چیزی در حال آزمایش است)
The participants in the experiment were tested blind.
شرکتکنندگان در آزمایش بهطور کور مورد آزمایش قرار گرفتند.
The volunteers were chosen randomly and tested blind to avoid any bias in the experiment.
داوطلبان بهطور تصادفی انتخاب شدند و برای جلوگیری از هرگونه سوگیری در آزمایش، بهطور کور آزمایش شدند.
مست لایعقل
The blind man stumbled after drinking too much.
مرد مست لایعقل پس از نوشیدن بیشازحد مشروب، تلو تلو خورد.
The blind man was escorted out of the bar for causing a disturbance.
مرد مست لایعقل به دلیل ایجاد اغتشاش به بیرون از بار اسکورت شد.
بدون آدرس فرستنده (نامه و غیره)، ناخوانا (آدرس روی نامه)
The blind envelope was returned to the sender.
پاکت ناخوانا به فرستنده بازگردانده شد.
The blind letter left me puzzled as to who it was from.
نامهی بدون آدرس فرستنده مرا متحیر کرد که از طرف کیست.
از یک سو بسته، بنبست (دارای فقط یک دهانه یا خروجی)
The blind tunnel had no other way out.
تونل از یک سو بسته راه خروجی دیگری نداشت.
The blind path offered no escape.
راه بنبست راه فراری نداشت.
a blind alley
کوچهی بنبست
بیروزنه، بیدروپنجره
The blind walls of the fortress made it impenetrable to invaders.
دیوارهای بیروزنهی قلعه آن را برای مهاجمان نفوذناپذیر میکرد.
The blind wall blocked out any chance of sunlight entering the room.
دیوار بیدروپنجره مانع از ورود نور خورشید به اتاق شد.
مخفی کردن، پوشاندن
She tried to blind her emotions.
سعی کرد احساساتش را مخفی کند.
The politician attempted to blind the truth from the public.
این سیاستمدار تلاش کرد تا حقیقت را از چشم مردم بپوشاند.
بهانه، دستاویز
The email was a blind, meant to distract us from the real issue.
این ایمیل بهانه بود، به منظور منحرف کردن ما از موضوع واقعی.
The company's statement was just a blind to cover up their mistake.
بیانیهی این شرکت فقط دستاویزی برای سرپوش گذاشتن بر اشتباهشان بود.
کوری عصاکش کور دگر شود
کاملاً کور، نابینا
even a blind pig occasionally picks up an acorn
حتی اشخاص بیعرضه هم گاهی موفق میشوند.
عشق کور است
a nod is as good as a wink (to a blind horse)
عاقل را اشارهای بس است، اشاره نیاز به توضیح ندارد
(عدالت کور است) عدالت تبعیضی قائل نمیشود
there are none so blind as those who will not see
آنان که چشم دارند و نمیبینند از همه کورترند
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «blind» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/blind