صفت تفضیلی:
more obliviousصفت عالی:
most obliviousبیخبر، غافل
The oblivious child continued playing, unaware of the chaos unfolding around them.
کودک بیخبر از هرجومرج اطرافش به بازی ادامه داد.
Lost in his thoughts, he was oblivious to the passage of time.
غرق در افکارش، از گذشت زمان غافل بود.
فراموشکار، بیتوجه، بیاعتنا، بیحواس
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
oblivious to danger
بیاعتنا به خطر
He was oblivious of his surroundings.
به اطرافش بیتوجه بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «oblivious» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/oblivious