با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Inconsiderate

ˌɪnkənˈsɪdrət ˌɪnkənˈsɪdrət
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1
بی‌ملاحظه، بی‌فکر، سهل‌انگار، بی‌پروا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- It was inconsiderate of you to make your old father carry the heavy suitcase.
- از بی‌معرفتی تو بود که گذاشتی پدر پیرت چمدان سنگین را حمل کند.
- It is inconsiderate to go to their house uninvited.
- بی‌ملاحظگی است که بی‌دعوت به خانه‌ی آن‌ها بروی.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inconsiderate

  1. adjective insensitive to others
    Synonyms: boorish, brash, careless, discourteous, hasty, impolite, incautious, indelicate, intolerant, reckless, rude, self-centered, selfish, sharp, short, tactless, thoughtless, unceremonious, uncharitable, ungracious, unkind, unthinking
    Antonyms: considerate, generous, kind, nice, sensitive, tactful, thoughtful

ارجاع به لغت inconsiderate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inconsiderate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inconsiderate

لغات نزدیک inconsiderate

پیشنهاد بهبود معانی