با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Dampen

ˈdæmpən ˈdæmpən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    dampened
  • شکل سوم:

    dampened
  • سوم شخص مفرد:

    dampens
  • وجه وصفی حال:

    dampening

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive adverb
    خفه کردن، خفه شدن، تعدیل کردن
  • verb - transitive adverb
    رطوبت پیدا کردن، مرطوب کردن، افسرده شدن
    • - The rain didn't even dampen the ground.
    • - باران زمین را حتی نم‌دار هم نکرد.
    • - First dampen the sponge.
    • - اول اسفنج را نم‌دار بکن.
    • - His reluctance dampened our enthusiasm.
    • - بی‌میلی او شوق و ذوق ما را کم کرد.
    • - A rise in production costs could dampen our sales.
    • - بالا رفتن هزینه‌ی تولید ممکن است فروش ما را کساد کند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد dampen

  1. verb make wet
    Synonyms: bedew, besprinkle, dabble, humidify, moisten, rinse, spray, sprinkle, water, wet
    Antonyms: dry
  2. verb spoil spirits
    Synonyms: allay, check, chill, cloud, cool, curb, dash, deaden, deject, depress, diminish, discourage, dismay, dispirit, dull, humble, inhibit, moderate, muffle, mute, restrain, stifle
    Antonyms: brighten, encourage, hearten, inspirit, uplift

ارجاع به لغت dampen

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dampen» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dampen

لغات نزدیک dampen

پیشنهاد بهبود معانی