گذشتهی ساده:
dampenedشکل سوم:
dampenedسومشخص مفرد:
dampensوجه وصفی حال:
dampeningخفه کردن، خفه شدن، تعدیل کردن
رطوبت پیدا کردن، مرطوب کردن، افسرده شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The rain didn't even dampen the ground.
باران زمین را حتی نمدار هم نکرد.
First dampen the sponge.
اول اسفنج را نمدار بکن.
His reluctance dampened our enthusiasm.
بیمیلی او شوق و ذوق ما را کم کرد.
A rise in production costs could dampen our sales.
بالا رفتن هزینهی تولید ممکن است فروش ما را کساد کند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «dampen» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dampen