فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Uplift

ˈʌplɪft ˈʌplɪft ˈʌplɪft ˈʌplɪft
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    uplifted
  • شکل سوم:

    uplifted
  • سوم شخص مفرد:

    uplifts
  • وجه وصفی حال:

    uplifting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive adverb
    بالا بردن، متعال ساختن، روبه‌تعالی نهادن
    • - Earthquakes have uplifted part of the island's surface.
    • - زلزله‌ها باعث بالا رفتن بخشی از سطح جزیره شده است.
    • - to uplift the masses from poverty and ignorance
    • - توده‌ها را از فقر و جهالت رهانیدن
    • - an uplifting experience
    • - یک تجربه‌ی تعالی‌بخش
    • - His speech uplifted the students.
    • - نطق او برای دانشجویان الهام‌بخش بود.
    • - He did everything for the students' moral uplift.
    • - در راه تعالی اخلاقی شاگردان از هیچ‌کاری فروگذار نکرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد uplift

  1. verb elevate, inspire
    Synonyms: boost, brighten, bring up, cheer, elate, excite, exhilarate, improve, lift up, perk up, raise spirits

ارجاع به لغت uplift

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «uplift» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/uplift

لغات نزدیک uplift

پیشنهاد بهبود معانی