آخرین به‌روزرسانی:

Bring Up

ˈbrɪŋˈəp brɪŋʌp

گذشته‌ی ساده:

brought up

شکل سوم:

brought up

سوم‌شخص مفرد:

brings up

وجه وصفی حال:

bringing up

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

phrasal verb B1

بزرگ کردن، بار آوردن، پرورش دادن، تربیت کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

She had to bring up her daughter as a single mother.

او باید به‌عنوان مادری مجرد دخترش را بزرگ می‌کرد.

It is important to bring up children with good manners and respect.

بزرگ کردن کودکان با رفتار خوب و احترام امری مهم است.

phrasal verb B2

مطرح کردن، پیش کشیدن، اشاره کردن، ذکر کردن، عنوان کردن، بیان کردن (موضوعی خاص برای صحبت)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

During the interview, he brought up his past experiences in education.

درطول مصاحبه، تجربیات گذشته‌اش در حوزه‌ی آموزش را بیان کرد.

Why did you bring up that embarrassing story?

چرا آن داستان خجالت‌آور را پیش کشیدی؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He brought up the budget issue during the meeting.

او در جلسه به موضوع بودجه اشاره کرد.

phrasal verb

نمایش دادن، بالا آوردن، باز کردن (چیزی روی صفحه‌ی موبایل، کامپیوتر و...)

She brought up the file list on her computer to show me.

او فهرست فایل‌ها را روی صفحه آورد تا به من نشان دهد.

The shortcut brings up the settings page instantly.

این میانبر فوراً صفحه‌ی تنظیمات را بالا می‌آورد.

phrasal verb informal

انگلیسی بریتانیایی بالا آوردن، استفراغ کردن، قی کردن

That smell was so bad it made me feel like I was going to bring up my dinner.

آن بو، آن‌قدر بد بود که حس کردم می‌خواهم شامم را بالا بیاورم.

The child brought up his lunch after eating too quickly.

کودک بعداز این‌که خیلی سریع غذا خورد، ناهارش را استفراغ کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bring up

  1. verb raise youngster
    Synonyms:
    rear raise nurture foster feed support nourish train educate develop cultivate teach discipline school form breed provide for
  1. verb initiate, mention in conversation
    Synonyms:
    mention in conversation refer introduce raise discuss advance propose offer put forward submit allude to touch on point out initiate broach move raise a subject ventilate advert moot tender
  1. phrasal verb uncover
  1. phrasal verb turn on power or start
  1. phrasal verb vomit

Collocations

bring up a family

خانواده تشکیل دادن / بچه دار شدن و بزرگ کردن

bring up children

بچه ها را بزرگ کردن، تربیت کردن فرزندان

bring up the subject

موضوع را پیش کشیدن، مطرح کردن موضوع

Idioms

bring up the rear

در عقب صف حرکت کردن، آخر از همه آمدن

(به‌ویژه در رژه و غیره) در عقب حرکت کردن، آخر (صف یا قطار اتومبیل‌ها و غیره) بودن

ارجاع به لغت bring up

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bring up» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bring-up

لغات نزدیک bring up

پیشنهاد بهبود معانی