با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Allay

əˈleɪ əˈleɪ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive adverb
    آرام کردن، از شدت چیزی کاستن
    • - The medicine did not allay my toothache.
    • - دارو درد دندانم را تسکین نداد.
    • - Experience oftentimes allays our fear of the unknown.
    • - تجربه اغلب ترس ما را از ناشناخته‌ها تخفیف می‌دهد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد allay

  1. verb reduce something, usually a pain or a problem
    Synonyms: abate, alleviate, assuage, calm, compose, cool out, decrease, ease, lessen, lighten, make nice, mitigate, moderate, mollify, pacify, play up to, pour oil on, quiet, square, take the bite out, take the sting out
    Antonyms: intensify, provoke, stir, worsen

ارجاع به لغت allay

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «allay» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/allay

لغات نزدیک allay

پیشنهاد بهبود معانی