Swell

swel swel
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    swelled
  • شکل سوم:

    swollen
  • سوم‌شخص مفرد:

    swells
  • وجه وصفی حال:

    swelling

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb C2
باد کردن، آماس کردن، متورم کردن، باد غرور داشتن، تورم، برجستگی، برجسته، شیک، زیبا، عالی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- he has a toothache and his cheek is swollen.
- دندانش درد می‌کند و گونه‌اش ورم کرده است.
- at night my feet swell.
- شب‌ها پاهایم باد می‌کنند.
- his big belly swelled out over his broad belt.
- شکم گنده‌ی او از بالای کمر بند پهنش بیرون زده بود.
- rivers swollen by rain.
- رودخانه‌هایی که از شدت باران طغیان کرده‌اند.
- success has swollen him with pride.
- موفقیت باد غرور او را زیاد کرده است.
- his heart swelled with anger.
- قلبش از خشم مملو شد.
- membership swelled to a thousand.
- تعداد اعضا به هزار رسید.
- the ever-swelling number of refugees
- شمار روز‌افزون پناهندگان
- the city's population is swelling rapidly.
- جمعیت شهر به سرعت زیاد می‌شود.
- heavenly music swelled and filled the house.
- موسیقی آسمانی بلند شد و خانه را فرا گرفت.
- the bodice had accentuated the swell of her breasts.
- پستان‌بند برجستگی سینه‌هایش را چشمگیرتر کرده بود.
- the swell in the back of the book is from moisture.
- بادکردگی عطف کتاب از رطوبت است.
- the mid-Atlantic swell
- رشته کوه میان اقیانوس اطلس
- a swell in population
- افزایش جمعیت
- only swell people go to that restaurant.
- فقط مردم شیک‌پوش به آن رستوران می‌روند.
- a swell hotel
- یک هتل شیک
- your father is a swell guy.
- پدرت آدم واقعاً خوبی است.
- Our trip was swell.
- سفر ما معرکه بود.
- he is a real swell on Persian carpets.
- او در کار فرش ایرانی واقعاً استاد است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد swell

  1. adjective wonderful
    Synonyms: awesome, cool, dandy, deluxe, desirable, excellent, exclusive, fashionable, fine, fly, grand, groovy, keen, marvelous, neat, nifty, plush, posh, ritzy, smart, stylish, super, terrific
    Antonyms: bad, horrible, shabby
  2. noun large increase, flow
    Synonyms: billow, crescendo, growth, ripple, rise, seat, surf, surge, undulation, uprise, wave
    Antonyms: decline, decrease
  3. verb become larger
    Synonyms: accumulate, add to, aggravate, amplify, augment, balloon, become bloated, become distended, become swollen, be inflated, belly, billow, blister, bloat, bulge, dilate, distend, enhance, enlarge, expand, extend, fatten, fill out, grow, grow larger, heighten, increase, intensity, mount, plump, pouch, pout, protrude, puff, puff up, rise, round out, surge, tumefy, uprise, well up
    Antonyms: compress, concentrate, contract, shrink

ارجاع به لغت swell

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «swell» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/swell

لغات نزدیک swell

پیشنهاد بهبود معانی