با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Blister

ˈblɪstər ˈblɪstə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    blistered
  • شکل سوم:

    blistered
  • سوم‌شخص مفرد:

    blisters
  • وجه وصفی حال:

    blistering
  • شکل جمع:

    blisters

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C2
تاول

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Large blisters could be seen over his burned skin.
- روی پوست سوخته‌اش تاول‌های بزرگی دیده می‌شد.
- The new shoes had caused blisters on his toes.
- کفش‌های نو روی انگشتان پایش تاول ایجاد کرده بود.
noun countable
هر چیز تاول‌مانند، برجستگی (مثلاً روی گیاهان یا در سطح رنگ‌کاری‌شده و غیره)
- Small blisters on the painted table.
- برجستگی‌های کوچک روی میزی که رنگ شده است.
- The blister on the paint surface needed to be repaired.
- تاول روی سطح رنگ نیاز به اصلاح داشت.
verb - intransitive verb - transitive
تاول زدن، دچار تاول شدن، باعث بروز تاول شدن
- Hard work had blistered his hands.
- کار سخت باعث شده بود که دست‌هایش تاول بزند.
- Wearing tight shoes for too long can blister your feet.
- پوشیدن کفش‌های تنگ به مدت طولانی می‌تواند باعث شود پاهای شما تاول بزند.
verb - transitive
زخم زبان زدن
- The coach blistered the team for their lackluster performance.
- مربی به تیم به خاطر عملکرد ضعیفشان زخم زبان زد.
- The boss blistered the employees.
- رئیس به کارمندان زخم زبان زد.
verb - transitive
قاطعانه شکست دادن (حریف)
- The team blistered their rivals.
- این تیم حریفانش را قاطعانه شکست داد.
- He blistered his opponent with a series of powerful punches.
- او با یک سری مشت‌های قدرتمند حریفش را قاطعانه شکست داد.
verb - transitive
محکم شوت کردن، محکم ضربه زدن (به توپ و غیره)
- He blistered the golf ball.
- به توپ گلف محکم ضربه زد.
- He blistered the ball into the top corner of the net.
- توپ را به گوشه‌ی بالای تور محکم شوت کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد blister

  1. noun swelling
    Synonyms: abscess, blain, bleb, boil, bubble, bulla, burn, canker, carbuncle, cyst, furuncle, pimple, pustule, sac, sore, ulcer, vesication, vesicle, wale, weal, welt, wheal

ارجاع به لغت blister

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blister» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blister

لغات نزدیک blister

پیشنهاد بهبود معانی