فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Burn

bɜːrn bɜːn

گذشته‌ی ساده:

burnt

شکل سوم:

burnt

سوم‌شخص مفرد:

burns

وجه وصفی حال:

burning

شکل جمع:

burns

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B1

سوختن، آتش گرفتن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

Dry wood burns easily.

چوب خشک به‌آسانی می‌سوزد.

The old wooden structure started to burn.

سازه‌ی چوبی قدیمی شروع آتش گرفتن کرد.

verb - transitive B1

سوزاندن، (ساختمان و شهر) به آتش کشیدن، آتش زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

He burned his love letters.

نامه‌های عاشقانه‌ی خود را سوزاند.

He was arrested for attempting to burn a house.

او به دلیل تلاش برای آتش زدن خانه دستگیر شد.

verb - intransitive

غذا و آشپزی سوختن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

The toast began to burn in the toaster as she got distracted.

وقتی حواسش پرت شد، نان تست در توستر شروع به سوختن کرد.

If you leave the chicken in the oven for too long, it will burn.

اگر مرغ را خیلی طولانی در فر بگذارید، می‌سوزد.

verb - transitive

غذا و آشپزی سوراندن

I burned the chicken because I left it in the oven for too long.

مرغ را سوزاندم زیرا آن را برای مدت طولانی در فر گذاشتم.

She burned the toast while chatting on the phone.

هنگام چت با تلفن، نان تست را سوزاند.

verb - intransitive

سوختن (پوست)

My skin burns easily in the sun.

پوست من زود در آفتاب می‌سوزد.

After hours under the sun, his skin started to burn.

بعد از ساعت‌ها [ماندن] زیر نور خورشید، پوستش شروع به سوختن کرد.

verb - transitive

سوزاندن (پوست)

The sun burned his skin.

آفتاب پوستش را سوزاند.

The harsh midday sun burned her skin.

آفتاب شدید ظهر، پوست او را سوزاند.

verb - transitive

مجازی سوزاندن (از نظر عاطفی)

Her cruel words burned him deeply.

سخنان بی‌رحمانه‌اش او را عمیقاً سوزاند.

The criticism from her boss burned her confidence.

انتقاد رئیسش اعتماد‌به‌نفسش را سوزاند.

verb - transitive

سوزاندن، مصرف کردن

The engine burns gasoline to power the vehicle.

موتور برای تأمین انرژی خودرو بنزین می‌سوزاند.

This truck burns too much gasoline.

این کامیون خیلی بنزین مصرف می‌کند.

verb - intransitive

سوختن، روشن بودن

The bedroom light was still burning.

چراغ اتاق‌خواب هنوز می‌سوخت.

The candle burned in the darkness.

شمع در تاریکی روشن بود.

verb - intransitive

مجازی سوختن

I burn to travel the world and explore new cultures.

برای سفر به جهان و کشف فرهنگ‌های جدید می‌سوزم.

She was burning to buy that blue dress.

خیلی دلش می‌خواست آن پیراهن آبی را بخرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She burns to prove herself in the competitive world of business.

او می‌سوزد تا خود را در دنیای رقابتی تجارت ثابت کند.

verb - transitive B2

کامپیوتر ریختن، رایت کردن (کپی کردن اطلاعات و موسیقی ضبط‌شده و تصاویر و غیره روی سی‌دی و غیره)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

مشاهده

She decided to burn the playlist onto a CD.

تصمیم گرفت لیست پخش را روی سی‌دی رایت کند.

Can you help me burn these family photos onto a CD?

آیا می‌توانید به من کمک کنید این عکس‌های خانوادگی را روی سی‌دی بریزم؟

noun countable

جای سوختگی

The burn on the stove was a sign of neglect and misuse.

جای سوختگی روی اجاق گاز نشانه‌ی بی‌توجهی و استفاده‌ی نادرست بود.

The burn on the carpet was from a dropped cigarette.

جای سوختگی روی فرش ناشی از افتادن سیگار بود.

noun countable

(انگلیسی اسکاتلندی) کوچک‌جویبار

The sound of the burn was soothing to our ears.

صدای کوچک‌جویبار گوش‌هایمان را نوازش می‌کرد.

The burn was full of fish.

کوچک‌جویبار پر از ماهی بود.

noun slang countable

سوزش (سخنی کوتاه با هدف شرمساری یا تحقیر کسی)

The burn she threw at him was so epic.

سوزشی که روانه‌ی او کرد، خیلی جانانه بود.

Your burns are like a fiery inferno.

سوزش‌هایت مثل جهنمی آتشین است.

verb - intransitive

سوختن، سوزش داشتن

His eyes began to burn from the strong chemicals in the room.

چشمانش از مواد شیمیایی قوی اتاق شروع به سوختن کردند.

The spicy food made his mouth burn.

غذای تند باعث سوزش دهانش شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The smoke made my eyes burn.

دود چشمانم را به سوزش انداخت.

verb - transitive

مجازی داغ شدن، گُر گرفتن

The political scandal made the citizens burn with outrage.

رسوایی سیاسی باعث شد تا شهروندان در آتش خشم بسوزند.

I was burning with anger.

داشتم از خشم گُر می‌گرفتم.

verb - intransitive informal

با صندلی برقی اعدام شدن

I heard that gangster burned.

شنیدم که آن گانگستر با صندلی برقی اعدام شد.

He'll burn for what he did to those innocent people.

او به خاطر کاری که با آن مردم بی‌گناه کرد، با صندلی برقی اعدام خواهد شد.

verb - transitive informal

برق‌کش کردن (کسی) (روی صندلی الکتریکی)

The judge decided to burn the murderer for his brutal act.

قاضی تصمیم گرفت قاتل را به خاطر اقدام وحشیانه‌اش برق‌کش کند.

The judge ordered them to burn him at dawn.

قاضی دستور داد او را سحرگاه برق‌کش کنند.

verb - transitive

شکست دادن

He managed to burn his opponent in the final round of the chess tournament.

او در دور پایانی مسابقات شطرنج موفق شد حریف خود را شکست دهد.

We was able to burn our rival with a last-minute goal.

توانستیم با گل دقیقه‌ی پایانی حریفمان را شکست دهیم.

noun

سوختگی

The chemical burn on his skin required immediate medical attention.

سوختگی شیمیایی روی پوست او به مراقبت فوری پزشکی نیاز داشت.

She treated the burn on his arm with ointment.

سوختگی بازوی او را با پماد درمان کرد.

noun

سوزش

The nurse applied iodine to the cut, causing a sharp burn.

پرستار به محل بریدگی ید زد و باعث سوزش شدید شد.

He could feel the burn.

سوزش را احساس می‌کرد.

noun

آتش کردن (موشک)

The burn of the rocket engine illuminated the night sky.

آتش کردن موتور موشک آسمان شب را روشن کرد.

A successful burn is crucial for propelling the rocket into orbit.

آتش کردن موفقیت‌آمیز برای پیش راندن موشک به مدار بسیار مهم است.

noun

خشم

Her eyes showed the burn.

از چشمانش خشم می‌بارید.

The burn inside her grew stronger.

خشم درونش شدیدتر شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد burn

  1. verb be on fire; set on fire
    Synonyms:
    light heat flame ignite torch blaze cook toast bake glow scorch kindle sear broil char flash flare smolder singe melt wither parch enkindle cauterize rekindle flicker cremate incinerate set a match to be ablaze scald combust brand conflagrate reduce to ashes calcine
    Antonyms:
    put out cool quench smother extinguish wet
  1. verb feel stinging pain
    Synonyms:
    hurt pain sting smart bite tingle
  1. verb be excited about; yearn for
    Synonyms:
    desire yearn be passionate lust be aroused tingle be excited about be stirred up boil simmer seethe fume rage be angry breathe fire blaze smoulder eat up be inflamed bristle
    Antonyms:
    subdue stifle
  1. verb cheat
    Synonyms:
    trick cheat deceive defraud swindle take bilk gyp cozen beat use overreach ream chisel
    Antonyms:
    help aid

Phrasal verbs

burn down

کاملاً سوختن یا سوزاندن، در اثر حریق نابود کردن یا شدن

burn out

(در اثر آتش) به پایان رسیدن، به آخر رسیدن

از بین رفتن، سوختن، از کار افتادن

(در اثر کار زیاد) از پا درآمدن، خسته و بیمار شدن، فرسوده شدن

burn up

کاملاً سوختن

خشمگین شدن

burn one's bridges

پل‌های پشت سر خود را خراب کردن، نداشتن امکان بازگشت به شرایط پیشین

Collocations

burn a hole in something

(در اثر سوختگی آتش یا اسید و غیره) چیزی را سوراخ کردن

burn mark

اثر سوختگی، جای سوختگی

burnt out

کاملاً سوخته، از کار افتاده، خراب، از پا درآمده، خسته و بیمار

burn to a cinder

سوزاندن و سیاه یا زغال کردن، (غذا را) سوزاندن

burn (or hang) in effigy

هم‌تندیس کسی را سوزاندن (یا به دار زدن)

Idioms

a burnt child fears the fire

مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد.

burn one's boats

تصمیم قطعی گرفتن، راه بازگشت باقی نگذاشتن

burn the candle at both ends

بیش از حد کار و تقلا کردن (به طوری‌که به سلامتی و پویایی گزند بزند)

burn one's fingers

(به‌خاطر کنجکاوی یا فضولی زیاد و غیره) خود را دچار مخمصه کردن، خود را در گرفتاری انداختن

burn to a frazzle

(خوراک را) سوزاندن

Idioms بیشتر

burn a hole in someone's pockets

(در مورد پول) مشتاق به خرج کردن بودن، در جیب آدم زیادی کردن

burn the midnight oil

تا پاسی از شب بیدار ماندن و کار کردن، دود چراغ خوردن، تا دیروقت بیدار ماندن و کار کردن

have money to burn

(عامیانه) بیش از نیاز پول داشتن و اسراف کردن

لغات هم‌خانواده burn

  • verb - transitive
    burn

ارجاع به لغت burn

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «burn» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/burn

لغات نزدیک burn

پیشنهاد بهبود معانی