امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Cozen

    ˈkʌzn ˈkʌzn
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      cozened

    • شکل سوم:

      cozened

    • وجه وصفی حال:

      cozening

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    verb - transitive
    ادبی قدیمی گول زدن، فریب دادن، اغوا کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری
    - He tried to cozen his friends into believing his tall tales.
    - او سعی کرد دوستانش را گول بزند تا داستان‌های طولانی‌اش را باور کنند.
    - He felt ashamed after he realized he had cozened his own family.
    - او بعداز اینکه متوجه شد خانواده‌اش را فریب داده است احساس شرمندگی کرد.
    verb - transitive
    کلاه (سر کسی) گذاشتن
    - The con artist sought to cozen unsuspecting tourists with fake tickets.
    - این هنرمند شیاد به‌دنبال این بود که سر گردشگران ناآگاه با بلیط‌های جعلی کلاه بگذارد.
    - He managed to cozen the committee members with his charming speech.
    - او با سخنرانی جذاب خود توانست سر اعضای کمیته کلاه بگذارد.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد cozen

    1. verb to cause to accept what is false, especially by trickery or misrepresentation
      Synonyms:
      deceive trick fool mislead take-in dupe beguile delude betray bluff hoodwink double-cross have lead-on humbug bamboozle four-flush
    1. verb to get money or something else from by deceitful trickery
      Synonyms:
      cheat deceive trick defraud swindle con dupe take victimize bamboozle hoodwink bilk gull sting gyp do diddle chisel flimflam mulct trim beguile rook stick fraud

    ارجاع به لغت cozen

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «cozen» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cozen

    لغات نزدیک cozen

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی