فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Scorch

skɔːrtʃ skɔːtʃ

گذشته‌ی ساده:

scorched

شکل سوم:

scorched

سوم‌شخص مفرد:

scorches

وجه وصفی حال:

scorching

شکل جمع:

scorches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

سوزاندن (پارچه و غیره)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

مشاهده

She scorched my shirt while ironing it.

هنگام اتوکشی پیراهن مرا سوزاند.

The hot sun scorched my skin.

آفتاب داغ پوستم را سوزاند.

verb - intransitive informal

انگلیسی بریتانیایی مثل برق رفتن (ماشین و موتورسیکلت و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

He scorched through the streets in his sleek sports car.

او با ماشین اسپرت شیک خود در خیابان‌ها مثل برق می‌رفت.

The motorcycle scorching down the highway left a trail of dust behind it.

موتورسیکلتی که در بزرگراه مثل برق می‌رفت، ردی از گردوغبار پشت سرش بر جای گذاشت.

noun

سوختگی، جای سوختگی

The scorch on the wall was evidence of a previous fire in the building.

جای سوختگی روی دیوار نشانه‌ی آتش‌سوزی قبلی در ساختمان بود.

The scorch from the hot iron left a small mark on the fabric.

سوختگی ناشی از اتوی داغ رد کوچکی روی پارچه باقی گذاشت.

verb - intransitive verb - transitive

پژمرده کردن، پژمرده شدن، خشک کردن، خشکاندن، خشک شدن (گیاه و غیره)

The long drought had scorched the leaves of the trees.

خشکسالی ممتد برگ‌های درختان را پژمرده کرده بود.

The intense heat from the sun scorched the leaves of the plants.

گرمای شدید خورشید برگ‌های گیاهان را خشک کرد.

verb - intransitive

سوختن (سطح و غذا و غیره)

One side of the kebab was scorched and the other side was raw.

یک طرف کباب سوخته و طرف دیگر آن خام بود.

verb - intransitive verb - transitive informal

شدیداً انتقاد کردن، شدیداً مورد انتقاد قرار گرفتن

He scorched the court.

شدیداً از دادگاه انتقاد کرد.

The critics scorched the new movie for its lackluster plot and poor acting.

منتقدان از فیلم جدید به دلیل طرح خسته‌کننده و بازی ضعیف شدیداً انتقاد کردند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد scorch

  1. verb burn
    Synonyms:
    scald sear roast cook char singe bake broil melt stew simmer blacken parch shrivel wither blister seethe swelter stale
    Antonyms:
    freeze

Collocations

scorched earth policy

(در جنگ) سیاست خراب کردن و سوزاندن همه‌چیز به‌ویژه مزارع گندم و غیره در جلوی قشون دشمن

Idioms

scorch somebody's beard

سبیل کسی را دود دادن، سخت تنبیه کردن

ارجاع به لغت scorch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «scorch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/scorch

لغات نزدیک scorch

پیشنهاد بهبود معانی