با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Fly

flaɪ flaɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    flew
  • شکل سوم:

    flown
  • سوم شخص مفرد:

    flies
  • وجه وصفی حال:

    flying
  • شکل جمع:

    flies

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive A2
    پرواز کردن، به پرواز درآوردن، (بادبادک و غیره) هوا کردن، در اهتزاز بودن، به اهتزاز آوردن، (پرچم و غیره) افراشتن، (به تندی) حرکت کردن، (به سرعت) باز یا بسته شدن، زود گذشت
    • - The missile can fly hundreds of miles.
    • - این موشک می‌تواند صدها مایل پرواز کند.
    • - to fly a kite
    • - بادبادک هوا کردن
    • - Birds fly.
    • - پرندگان پرواز می‌کنند.
    • - This airplane will fly to Tabriz.
    • - این هواپیما به تبریز پرواز خواهد کرد.
    • - When the enemy approached, bullets began to fly.
    • - دشمن که نزدیک شد، گلوله‌باران آغاز گردید.
    • - He flew out of the room in a rage.
    • - با کمال خشم از اتاق بیرون شتافت.
    • - She flew at me with clenched fists.
    • - با مشت‌های گره‌کرده به من پرید.
    • - He flew into a violent rage.
    • - او دست‌خوش خشم بسیار شدیدی شد.
    • - The window flew open.
    • - یک دفعه پنجره باز شد.
    • - Each ship flies its own country's flag.
    • - هر کشتی پرچم کشور خود را می‌افرازد.
    • - I always fly with Iran Air.
    • - من همیشه با ایران‌ایر پرواز می‌کنم.
    • - The starling flew from the tree.
    • - سار از درخت پرید.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • verb - intransitive
    سفر با هواپیما سفر کردن
    • - I am flying tomorrow.
    • - فردا (با هواپیما) پرواز می‌کنم.
  • verb - intransitive
    (عامیانه) موفقیت آمیز بودن، پذیرفتنی بودن
    • - Your explanations just won't fly.
    • - توضیحات شما اصلاً پذیرفتنی نیست.
  • verb - transitive
    گریختن، فرار کردن
    • - My friends fly from me and my enemy's laugh at me.
    • - دوستان از من می‌گریزند و دشمنان بر من می‌خندند.
  • verb - transitive
    خلبانی کردن، به پرواز در آوردن، پرواز دادن، پست کردن هوایی
  • noun countable
    پرواز، پرش، مگس، حشره پردار، پروانه، حشرات مضر، ملخ، انگل، طعمه، ناخوشی گیاهی که توسط حشرات انگلی ایجاد می شود
    • - The room was full of flies.
    • - اتاق پر از مگس بود.
    • - Like flies to wanton boys are we to the gods.
    • - (شکسپیر) نزد خدایان ما همچون مگس نزد کودکان بازیگوش هستیم.
    • - (they are) like flies on something sweet
    • - ... مگسانند دور شیرینی
  • noun countable
    جاسوس
  • noun countable
    (بیسبال) لحظه ای که هنز توپ به زمین نخورده
  • noun countable
    پوشش روی کلیدهای پیانو
  • noun countable
    طول پرچم، درازای پرچم، لبه ی پرچم، حاشیه ی پرچم
  • noun countable
    قلاب ماهیگیری (دارای پر یا زواید پرمانند برای جلب ماهی)
    • - a dry fly
    • - قلاب روآبی
    • - a wet fly
    • - قلاب زیرآبی
  • noun countable
    دکمه ی شلوار، در پارچه ای خیمه، لبه ی پارچه ای زیپ
    • - The old man's fly was open.
    • - زیپ شلوار پیرمرد باز بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد fly

  1. verb take to the air, usually employing wings
    Synonyms: aviate, barnstorm, bend the throttle, buzz, circle, circumnavigate, climb, control, cross, dart, dash, dive, drift, flat-hat, fleet, flit, float, flutter, glide, hop, hover, hurry, jet, jet out, jet over, maneuver, mount, operate, pilot, reach, remain aloft, rush, sail, scud, seagull, shoot, skim, skirt, sky out, soar, speed, swoop, take a hop, take flight, take off, take wing, travel, whisk, whiz, whoosh, wing, wing in, zip, zoom
    Antonyms: land, stay on ground, walk
  2. verb run or pass swiftly
    Synonyms: barrel, bolt, breeze, career, dart, dash, elapse, flee, flit, glide, go like the wind, hasten, hurry, hustle, make off, pass, race, roll, run its course, rush, scamper, scoot, shoot, slip away, speed, sprint, tear, whiz, zoom
  3. verb escape, flee
    Synonyms: abscond, avoid, bolt, break, clear, clear out, cut and run, decamp, disappear, get away, hasten away, hide, hightail, light out, make a getaway, make a quick exit, make off, run, run for it, run from, skedaddle, skip, steal away, take flight, take off, withdraw
    Antonyms: confront, face, remain, stay

Phrasal verbs

  • fly at

    (به کسی) پریدن، حمله‌ور شدن

  • fly into

    (سخت) برآشفتن، ازجا دررفتن

  • fly off

    (باسرعت و به‌طورناگهانی) رفتن، به‌سرعت دور شدن

  • fly out

    (امریکا - بیسبال) از بازی بیرون شدن بازیکن

Idioms

  • time flies

    زمان زود می‌گذرد.

    زمان زودگذر است

  • let fly (at)

    1- (چیزی را) پراندن (به) 2- حمله‌ی لفظی کردن (به)

  • on the fly

    1- در حین پرواز، در هوا 2- (عامیانه) هنگام شتاب

  • fly in the ointment

    هرچیزی که ارزش یا کارآیی چیز دیگری را کم می‌کند.

ارجاع به لغت fly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fly

لغات نزدیک fly

پیشنهاد بهبود معانی