امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Flew

    fluː fluː
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • مصدر:

      fly

    • شکل سوم:

      flown

    • سوم‌شخص مفرد:

      flies

    • وجه وصفی حال:

      flying

    معنی

    noun adverb
    زمان گذشته ساده فعل Fly

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد flew

    1. verb pass away rapidly
      Synonyms:
      vanished crossed shuttled hopped vaporized flared circumnavigated
    1. verb run away quickly
      Synonyms:
      escaped fled absconded decamped winged flitted soared mounted hovered circumnavigated
      Antonyms:
      remained stayed faced confronted
    1. verb to move swiftly
      Synonyms:
      run rushed dashed hurried hastened raced sprinted darted speeded zoomed shot bolted scooted hasted hustled whizzed zipped pelted flashed nipped bustled whisked sailed flitted rocketed barrelled whirled bucketed ripped tore scoured fleeted winged trotted
    1. verb operate an airplane
      Synonyms:
      operated piloted controlled navigated maneuvered cruised sailed glided climbed jetted dove zoomed winged flapped fluttered flitted flittered
      Antonyms:
      landed walked
    1. verb travel through the air; be airborne
      Synonyms:
      floated drifted glided soared hovered winged flapped fluttered sailed circled darted shot swooped flitted skimmed plummeted
    1. verb to move or cause to move about while being fixed at one edge
      Synonyms:
      flapped waved fluttered

    ارجاع به لغت flew

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «flew» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/flew

    لغات نزدیک flew

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی