آخرین به‌روزرسانی:

Flex

fleks fleks

گذشته‌ی ساده:

flexed

شکل سوم:

flexed

سوم‌شخص مفرد:

flexes

وجه وصفی حال:

flexing

شکل جمع:

flexes

توضیحات:

در معنای ششم در انگلیسی آمریکایی به‌جای flex از cord استفاده می‌شود.

در معنای نهم همچنین می‌توان از flex apartment به‌جای flex استفاده کرد.

در معنای یازدهم flex مخفف لغت flexible است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

خم کردن (دست، پا و...)، منقبض کردن، سفت کردن (عضله)

As he was diving into the water, he flexed his muscles.

وقتی می‌خواست در آب شیرجه برود عضلاتش را منقبض کرد.

Flex your biceps so that I can measure them.

عضله‌ی بازویت را سفت کن تا آن را اندازه بگیرم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He lay on his back and flexed his knees.

او به پشت خوابید و زانوهای خود را خم کرد.

verb - intransitive verb - transitive

خم کردن، پیچ دادن، تاب دادن، قوس دادن (بدون شکستن)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

The plastic rod flexed easily without snapping.

میله‌ی پلاستیکی به‌راحتی بدون اینکه بشکند، خم شد.

Due to the storm, some of the older trees flexed considerably in the strong wind.

به‌دلیل طوفان، برخی از درختان قدیمی در باد شدید به‌طور قابل توجهی تاب برداشتند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He flexed the sheet metal to fit it into the new frame.

او ورق فلزی را پیچاند تا آن را در قاب جدید جا دهد.

verb - intransitive verb - transitive

تطبیق دادن، تغییر دادن، سازگار شدن

The school decided to flex its schedule to better suit students' needs.

مدرسه تصمیم گرفت برنامه‌ی خود را برای سازگاری بهتر با نیازهای دانش‌آموزان، تغییر دهد.

This workspace is designed to flex for different team sizes.

این فضای کاری طوری طراحی شده که برای اندازه‌های مختلف تیم‌ها قابل تطبیق باشد.

slang verb - intransitive

پُز دادن، فخر فروختن، خودنمایی کردن، به رخ کشیدن

Stop flexing your new phone; we all saw it already.

بس کن دیگه، پُز گوشی جدیدتو نده، همه دیدنش.

She loves to flex her designer clothes on Instagram.

او عاشق خودنمایی با لباس‌های مارک‌دارش در اینستاگرامه.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Once again Germany flexed its military muscles.

یک‌بار دیگر آلمان قدرت نظامی خود را به رخ کشید.

verb - intransitive verb - transitive

منعطف کار کردن (به‌گونه‌ای ساعات کاری توسط خود شخص تعیین شود)

She decided to flex after her child was born.

او تصمیم گرفت بعداز به دنیا آمدن فرزندش به‌صورت منعطف کار کند.

The company is trialing a new system that will allow staff to flex more easily.

این شرکت درحال آزمایش سیستم جدیدی است که به کارکنان اجازه می‌دهد راحت‌تر منعطف کار کنند.

noun countable uncountable

انگلیسی بریتانیایی سیم، کابل

The flex of this vacuum cleaner is too short.

سیم این جاروبرقی خیلی کوتاه است.

I had to replace the flex because the plastic cover was worn out.

مجبور شدم کابل را تعویض کنم زیرا روکش پلاستیکی آن خراب شده بود.

noun countable

خم کردن، انقباض (عضله)

He gave a flex of his bicep to show off his strength.

او عضله‌ی بازویش منقبض کرد تا قدرتش را نشان دهد.

The yoga instructor demonstrated the pose with a slow and controlled flex of her spine.

مربی یوگا این وضعیت را با خم کردن آهسته و کنترل‌شده‌ی ستون فقراتش نشان داد.

noun uncountable

انعطاف‌پذیری، خاصیت خم‌شوندگی (بدون شکسته شدن)

This type of wood has a natural flex that makes it ideal for curved furniture.

این نوع چوب خاصیت خم‌شوندگی طبیعی دارد که آن را برای مبلمان منحنی ایده‌آل می‌کند.

Engineers measured the flex of the metal under high pressure.

مهندسان انعطاف‌پذیری فلز را تحت فشار زیاد اندازه‌گیری کردند.

noun countable

انگلیسی آمریکایی آپارتمان فلِکس (آپارتمانی با دیوار موقتی)

This flex has a temporary wall creating a small second bedroom.

این آپارتمان فلکس دیوار موقتی دارد که اتاق‌خواب کوچک دومی ساخته است.

The flex unit can be converted into either a one-bedroom or two-bedroom layout.

این آپارتمان فلکس می‌تواند به‌صورت یک‌خوابه یا دو‌خوابه تنظیم شود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The flex includes a movable partition that turns part of the living room into an office.

این آپارتمان فلکس دارای دیوار متحرکی است که بخشی از پذیرایی را به دفتر کار تبدیل می‌کند.

noun slang countable

پُز، خودنمایی، فخرفروشی

That car he rented for the weekend is just a flex for social media.

اون ماشینی که برای آخرهفته اجاره کرده، فقط یه پُزه برای اینستاگرام.

His “I only fly first class” comment was a major flex.

حرفش که گفت "فقط با فرست‌کلاس سفر می‌کنم"، یه فخرفروشی اساسی بود.

abbreviation adjective

منعطف، شناور

The new policy includes guidelines for flex time and remote work.

سیاست جدید شامل دستورالعمل‌هایی برای ساعات کاری شناور و کار از راه دور است.

Employees appreciate their flex work schedule.

کارمندان از برنامه‌ی کاری منعطف خود ممنون هستند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد flex

  1. verb bend
    Synonyms:
    curve lean tilt crook yield angle tighten contract stretch ply mold spring
    Antonyms:
    straighten extend be stiff
  1. verb cause (a plastic object) to assume a crooked or angular form
    Synonyms:
    bend deform twist turn
    Antonyms:
    straighten

ارجاع به لغت flex

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «flex» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/flex

لغات نزدیک flex

پیشنهاد بهبود معانی