با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Mold

moʊld məʊld
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    molded
  • شکل سوم:

    molded
  • سوم‌شخص مفرد:

    molds
  • وجه وصفی حال:

    molding
  • شکل جمع:

    molds

توضیحات

شکل نوشتاری این لغت در انگلیسی بریتانیایی: mould

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable
کپک

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The loaf of bread was covered by mold.
- قرص نان از کپک پوشیده شده بود.
- I found mould on the bread that I left out.
- روی نانی که بیرون گذاشتم کپک پیدا کردم.
noun countable
قالب
- They pour the molten metal into cylindrical molds.
- فلز آب‌گونه را در قالب‌های استوانه‌ای می‌ریزند.
- The artist used a clay mold to create a sculpture of a bird.
- این هنرمند از قالب گلی برای ساختن مجسمه‌ی پرنده استفاده کرد.
- The chef poured the chocolate into the mold.
- سرآشپز شکلات را در قالب ریخت.
noun singular
تیپ، خمیره، شخصیت، ریخت (شخص)
- men of this mold
- مردانی از این تیپ
- He is of a different mold than his brother.
- خمیره‌ی او با برادرش فرق دارد.
verb - transitive
در قالب ریختن، قالب‌گیری کردن، قالب گرفتن
- to mold plastic into pipes
- پلاستیک را به شکل لوله قالب‌گیری کردن
- He molded the hot metal.
- او فلز داغ را قالب‌گیری کرد.
verb - transitive
به‌صورت ... درآوردن (گِل و غیره)
- He molded the sand into a castle shape.
- او ماسه‌ها را به شکل قلعه درآورد.
- The artist molded the clay into a sculpture.
- هنرمند گل رس را به‌صورت مجسمه درآورد.
verb - transitive
شکل دادن
- The wind molds the waves.
- باد به امواج شکل می‌دهد.
- Chemical processes that are molding the earth's crust.
- فرایندهای شیمیایی که پوسته‌ی زمین را شکل می‌دهند.
verb - transitive
مجازی شکل دادن، ساختن، تأثیر گذاشتن (شخصیت و افکار و غیره)، شخصیت ... را شکل دادن، شخصیت ... را ساختن (شخص)
- The influential book moulded my perspective.
- این کتاب تأثیرگذار چشم‌انداز من را شکل داد.
- The few men who mold public opinion.
- مردان قلیلی که افکار عمومی را می‌سازند.
verb - intransitive
کپک زدن
- Bread tends to mold in damp weather.
- نان در هوای نم‌دار کپک می‌زند.
- The bread started to mold.
- نان شروع به کپک زدن کرد.
noun
انگلیسی بریتانیایی ادبی زمین (سطح)
- The mold was soft and squishy beneath my feet as I walked through the forest.
- وقتی در جنگل قدم می‌زدم، زمین زیر پایم نرم و لطیف بود.
- The mold was covered in fallen leaves.
- سطح زمین پوشیده از برگ‌هایی بود که به افتاده بودند.
noun
ادبی قدیمی خاک (اشاره به باوری که طبق آن بدن انسان از آن ساخته شده است)
- The mold of our bodies will one day return to the earth.
- خاک بدن ما روزی به زمین باز می‌گردد.
- Our bodies are made up of the same mold as the earth.
- بدن ما از همان خاک زمین ساخته شده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mold

  1. noun form, pattern
    Synonyms: cast, cavity, character, class, depression, description, design, die, frame, image, impression, kind, lot, matrix, model, nature, shape, sort, stamp, type, womb
  2. verb form, give shape
    Synonyms: build, construct, devise, erect, fashion, forge, form, frame, make, pat, plan, plant, plot, put together, round, scheme, sculpt, whittle
    Antonyms: dismantle

ارجاع به لغت mold

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mold» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mold

لغات نزدیک mold

پیشنهاد بهبود معانی