فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Mold

moʊld məʊld

گذشته‌ی ساده:

molded

شکل سوم:

molded

سوم‌شخص مفرد:

molds

وجه وصفی حال:

molding

شکل جمع:

molds

توضیحات:

شکل نوشتاری این لغت در انگلیسی بریتانیایی: mould

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable

کپک

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

The loaf of bread was covered by mold.

قرص نان از کپک پوشیده شده بود.

I found mould on the bread that I left out.

روی نانی که بیرون گذاشتم کپک پیدا کردم.

noun countable

قالب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

They pour the molten metal into cylindrical molds.

فلز آب‌گونه را در قالب‌های استوانه‌ای می‌ریزند.

The artist used a clay mold to create a sculpture of a bird.

این هنرمند از قالب گلی برای ساختن مجسمه‌ی پرنده استفاده کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The chef poured the chocolate into the mold.

سرآشپز شکلات را در قالب ریخت.

noun singular

تیپ، خمیره، شخصیت، ریخت (شخص)

men of this mold

مردانی از این تیپ

He is of a different mold than his brother.

خمیره‌ی او با برادرش فرق دارد.

verb - transitive

در قالب ریختن، قالب‌گیری کردن، قالب گرفتن

to mold plastic into pipes

پلاستیک را به شکل لوله قالب‌گیری کردن

He molded the hot metal.

او فلز داغ را قالب‌گیری کرد.

verb - transitive

به‌صورت ... درآوردن (گِل و غیره)

He molded the sand into a castle shape.

او ماسه‌ها را به شکل قلعه درآورد.

The artist molded the clay into a sculpture.

هنرمند گل رس را به‌صورت مجسمه درآورد.

verb - transitive

شکل دادن

The wind molds the waves.

باد به امواج شکل می‌دهد.

Chemical processes that are molding the earth's crust.

فرایندهای شیمیایی که پوسته‌ی زمین را شکل می‌دهند.

verb - transitive

مجازی شکل دادن، ساختن، تأثیر گذاشتن (شخصیت و افکار و غیره)، شخصیت ... را شکل دادن، شخصیت ... را ساختن (شخص)

The influential book moulded my perspective.

این کتاب تأثیرگذار چشم‌انداز من را شکل داد.

The few men who mold public opinion.

مردان قلیلی که افکار عمومی را می‌سازند.

verb - intransitive

کپک زدن

Bread tends to mold in damp weather.

نان در هوای نم‌دار کپک می‌زند.

The bread started to mold.

نان شروع به کپک زدن کرد.

noun

انگلیسی بریتانیایی ادبی زمین (سطح)

The mold was soft and squishy beneath my feet as I walked through the forest.

وقتی در جنگل قدم می‌زدم، زمین زیر پایم نرم و لطیف بود.

The mold was covered in fallen leaves.

سطح زمین پوشیده از برگ‌هایی بود که به افتاده بودند.

noun

ادبی قدیمی خاک (اشاره به باوری که طبق آن بدن انسان از آن ساخته شده است)

The mold of our bodies will one day return to the earth.

خاک بدن ما روزی به زمین باز می‌گردد.

Our bodies are made up of the same mold as the earth.

بدن ما از همان خاک زمین ساخته شده است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mold

  1. noun form, pattern
    Synonyms:
    shape type kind sort class nature design model pattern image impression description frame character stamp matrix die cavity cast lot depression womb
  1. verb form, give shape
    Synonyms:
    make build construct put together fashion frame devise plan forge erect sculpt plot scheme plant pat round whittle
    Antonyms:
    dismantle

ارجاع به لغت mold

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mold» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mold

لغات نزدیک mold

پیشنهاد بهبود معانی