به علت به‌روزرسانی سرورها، ممکن است برخی از بخش‌های وب‌سایت و نرم‌افزارهای فست دیکشنری در دسترس نباشند.
فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Mold

moʊld məʊld
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    molded
  • شکل سوم:

    molded
  • سوم شخص مفرد:

    molds
  • وجه وصفی حال:

    molding
  • شکل جمع:

    molds

توضیحات

شکل نوشتاری این لغت در انگلیسی بریتانیایی: mould

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun uncountable
    کپک
    • - The loaf of bread was covered by mold.
    • - قرص نان از کپک پوشیده شده بود.
    • - I found mould on the bread that I left out.
    • - روی نانی که بیرون گذاشتم کپک پیدا کردم.
  • noun countable
    قالب
    • - They pour the molten metal into cylindrical molds.
    • - فلز آب‌گونه را در قالب‌های استوانه‌ای می‌ریزند.
    • - The artist used a clay mold to create a sculpture of a bird.
    • - این هنرمند از قالب گلی برای ساختن مجسمه‌ی پرنده استفاده کرد.
    • - The chef poured the chocolate into the mold.
    • - سرآشپز شکلات را در قالب ریخت.
  • noun singular
    تیپ، خمیره، شخصیت، ریخت (شخص)
    • - men of this mold
    • - مردانی از این تیپ
    • - He is of a different mold than his brother.
    • - خمیره‌ی او با برادرش فرق دارد.
  • verb - transitive
    در قالب ریختن، قالب‌گیری کردن، قالب گرفتن
    • - to mold plastic into pipes
    • - پلاستیک را به شکل لوله قالب‌گیری کردن
    • - He molded the hot metal.
    • - او فلز داغ را قالب‌گیری کرد.
  • verb - transitive
    به‌صورت ... درآوردن (گِل و غیره)
    • - He molded the sand into a castle shape.
    • - او ماسه‌ها را به شکل قلعه درآورد.
    • - The artist molded the clay into a sculpture.
    • - هنرمند گل رس را به‌صورت مجسمه درآورد.
  • verb - transitive
    شکل دادن
    • - The wind molds the waves.
    • - باد به امواج شکل می‌دهد.
    • - Chemical processes that are molding the earth's crust.
    • - فرایندهای شیمیایی که پوسته‌ی زمین را شکل می‌دهند.
  • verb - transitive
    مجازی شکل دادن، ساختن، تأثیر گذاشتن (شخصیت و افکار و غیره)، شخصیت ... را شکل دادن، شخصیت ... را ساختن (شخص)
    • - The influential book moulded my perspective.
    • - این کتاب تأثیرگذار چشم‌انداز من را شکل داد.
    • - The few men who mold public opinion.
    • - مردان قلیلی که افکار عمومی را می‌سازند.
  • verb - intransitive
    کپک زدن
    • - Bread tends to mold in damp weather.
    • - نان در هوای نم‌دار کپک می‌زند.
    • - The bread started to mold.
    • - نان شروع به کپک زدن کرد.
  • noun
    انگلیسی بریتانیایی ادبی زمین (سطح)
    • - The mold was soft and squishy beneath my feet as I walked through the forest.
    • - وقتی در جنگل قدم می‌زدم، زمین زیر پایم نرم و لطیف بود.
    • - The mold was covered in fallen leaves.
    • - سطح زمین پوشیده از برگ‌هایی بود که به افتاده بودند.
  • noun
    ادبی قدیمی خاک (اشاره به باوری که طبق آن بدن انسان از آن ساخته شده است)
    • - The mold of our bodies will one day return to the earth.
    • - خاک بدن ما روزی به زمین باز می‌گردد.
    • - Our bodies are made up of the same mold as the earth.
    • - بدن ما از همان خاک زمین ساخته شده است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد mold

  1. noun form, pattern
    Synonyms: cast, cavity, character, class, depression, description, design, die, frame, image, impression, kind, lot, matrix, model, nature, shape, sort, stamp, type, womb
  2. verb form, give shape
    Synonyms: build, construct, devise, erect, fashion, forge, form, frame, make, pat, plan, plant, plot, put together, round, scheme, sculpt, whittle
    Antonyms: dismantle

ارجاع به لغت mold

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mold» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mold

لغات نزدیک mold

پیشنهاد بهبود معانی