فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Matrix

ˈmeɪtrɪks ˈmeɪtrɪks

شکل جمع:

matrices

توضیحات:

همچنین می‌توان از شکل جمع matrixes به‌ جای matrices استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable formal

فضا، قالب، چارچوب، زادگاه، موطن، محیط یا شرایط پیدایش چیزی

The matrix of a healthy environment includes clean air, nutritious food, and access to healthcare.

فضای یک محیط سالم مشتمل بر هوای پاک، غذای مغذی و دسترسی به مراقبت‌های بهداشتی است.

The matrix of a strong relationship includes trust, communication, and mutual respect.

قالب یک رابطه‌ی قوی مشتمل بر اعتماد، ارتباط و احترام متقابل است.

noun countable

ریاضی ماتریس، جدول ارقام

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

The teacher explained how to add and subtract matrices in the algebra class.

معلم نحوه‌ی جمع و تفریق ماتریس‌ها را در کلاس جبر توضیح داد.

The mathematician used a matrix to solve the system of equations.

این ریاضی‌دان از جدول ارقام برای حل سیستم معادلات استفاده کرد.

noun countable uncountable

بستره

The archaeologists carefully excavated the ancient burial site, revealing a matrix of bones and artifacts.

باستان‌شناسان به دقت محوطه‌ی تدفینی باستانی را کاوش کردند و بستره‌ای از استخوان‌ها و آثار باستانی را کشف کردند.

The scientist studied the matrix of minerals in the rock sample to determine its composition.

این دانشمند بستره‌ی مواد معدنی موجود در نمونه‌ی سنگ را برای تعیین ترکیب آن مورد مطالعه قرار داد.

noun countable

نسخه‌ی اصلی، نسخه‌ی مادر (صفحه‌ی گرامافون و غیره)

The matrix was a crucial part of the manufacturing process for vinyl records.

نسخه‌ی اصلی بخش مهمی از فرایند تولید صفحات گرامافون بود.

The matrix was stored in a secure location to ensure it was not damaged or lost.

نسخه‌ی مادر در یک مکان امن ذخیره شده بود تا اطمینان حاصل می‌شد که آسیب نمی‌دید یا گم نمی‌شد.

noun countable

زیست‌شناسی بافت زایشی

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی زیست‌شناسی

مشاهده

The matrix of the bone provides a framework for the cells to grow and develop.

بافت زایشی استخوان چارچوبی را برای رشد و تکامل سلول‌ها فراهم می کند.

Fibroblasts are responsible for producing components of the extracellular matrix.

فیبروبلاست‌ها مسئول تولید اجزای بافت زایشی برون‌یاخته‌ای هستند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد matrix

  1. noun something from which another originates
    Synonyms:
    source origin model pattern form mold forge cast grid womb

ارجاع به لغت matrix

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «matrix» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/matrix

لغات نزدیک matrix

پیشنهاد بهبود معانی