گذشتهی ساده:
stampedشکل سوم:
stampedسومشخص مفرد:
stampsوجه وصفی حال:
stampingشکل جمع:
stampsنشان، نقش، چاپ، تمبر
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
Don't forget to stick a stamp on the envelope.
فراموش نکن که روی پاکت تمبر بچسبانی.
postage stamp
تمبر پست
rubber stamp
مهر لاستیکی
مهر زدن، نشاندار کردن، منقوش کردن، منگنه کردن، تمبر زدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to stamp one's initials on leather
حروف اول نام خود را روی چرم نقش کردن
The event was stamped in her memory.
آن رویداد در حافظهاش نقش بسته بود.
The deed was signed and stamped.
قباله امضا و مهر شده بود.
a stamped envelope
پاکت تمبر خورده
مشخص کردن، توصیف کردن، شرح دادن
the courage that stamped him as a hero
شجاعتی که او را بهعنوان قهرمان مشخص میکرد
به زمین پا کوبیدن، زیر پا له کردن
to stamp the floor in anger
با خشم بر کف اتاق پای کوفتن
to stamp the grass down to the earth
چمن را زیر پا له کردن
to stamp the snow from one's boots
با پای کوفتن، برف پوتین خود را پاک کردن
The horses were stamping and neighing.
اسبها پا بر زمین میکوبیدند و شیهه میکشیدند.
سرکوب کردن، فرونشاندن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «stamp» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/stamp