پیچیدن، منحرف شدن، خم کردن یا شدن، کج کردن یا شدن، پیچ خوردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
The teacher asked him to bend the paper carefully.
معلم از او خواست که کاغذ را با دقت بپیچد.
pliers for bending wire
انبردست برای خم کردن سیم
(بدن) خم شدن یا کردن، دولا شدن یا کردن، تعظیم کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Jahangir bent his head.
جهانگیر سر خود را خم کرد.
Pari bent down and gathered the papers.
پری دولا شد و کاغذها را جمع کرد.
to bend the arm at the elbow
دست را از آرنج خم کردن
Bend your knees.
زانوی خود را خم کن.
Homa bent over the basin and washed her face.
هما روی دستشویی خم شد و صورتش را شست.
پیچ، خم، منحنی، خمیدگی، کج، انحنا، شکست، تغییر
the bend of the river
پیچ (خم) رودخانه
a bend in the road
خم جاده
Light rays are bent by refraction.
انکسار موجب شکست نور میشود.
ورزش (در فوتبال) شوت کاتدار، خم شدن (ویژگی مهارتی که در آن بازیکنان به شیوهای به توپ ضربه میزنند که چرخش اعمال میکند و در نتیجه توپ در هوا خم میشود.)
His impressive bend left the defenders scrambling to keep up.
شوت کاتدار شگفتانگیز او باعث شد مدافعان در تلاش برای ادامه دادن باشند.
The coach emphasized the importance of mastering the bend in free kicks.
این مربی بر اهمیت تسلط بر خم شدن در ضربات آزاد تاکید کرد.
بستن، گره زدن، وصل کردن، سفت کردن، چسباندن
to bend a flag on to a pole
پرچم را روی تیرک وصل کردن
He used a rubber band to bend the papers together.
او از یک کش برای بستن کاغذها به هم استفاده کرد.
هدایت کردن، سوق دادن، شیب دادن، سرازیر کردن، منحرف کردن، متمایل کردن، تغییر دادن
to bend another's will to one's wishes
ارادهی کسی را طبق میل خود تغییر دادن
In negotiations, he learned how to bend the terms in his favor.
در مذاکرات، او یاد گرفت که چگونه شرایط را به نفع خود متمایل کند.
وفق دادن، تسلیم شدن، مطیع شدن
Reza bent to Marzie's wishes.
رضا تسلیم میل مرضیه شد.
She had to bend the rules to fit her unique project needs.
او مجبور بود قوانین را برای مطابقت با نیازهای پروژهی خاصش وفق دهد.
عزم خود را جزم کردن، تمام خود را وقف چیزی کردن، مصمم بودن، کوشش کردن، خود را به کار بستن
He bent every effort to accomplish the task.
او هرگونه کوششی را برای انجام کار به عمل آورد.
He was bent on success.
او مصمم بود موفق شود.
قانون یا مقررات را به نفع خود تفسیر کردن یا تغییر دادن
برگشتن به گوشهای
خمیده شدن، (پشت انسان) خم شدن، دولا شدن
قانون یا مقررات را به نفع خود تفسیر کردن یا تغییر دادن
(انگلیس - عامیانه) خل، دیوانه، مجنون
با توجه یا اشتیاق گوش کردن
توجه (موافقتآمیز) کردن، گوش فرا دادن
تسلیم شدن به کسی، سر تعظیم فرود آوردن، زانو خم کردن
مقررات را کش دادن، تبعیض قائل شدن
(بهمنظور جلب رضایت یا خشنودی) سخت تلاش کردن، تمام توان خود را بهکار گرفتن، به آبوآتش زدن، از هیچ اقدامی فروگذار نکردن، از جانودل مایه گذاشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bend» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bend