آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۵ مرداد ۱۴۰۳

    Bend

    bend bend

    گذشته‌ی ساده:

    bent

    شکل سوم:

    bent

    سوم‌شخص مفرد:

    bends

    وجه وصفی حال:

    bending

    شکل جمع:

    bends

    معنی bend | جمله با bend

    verb - intransitive verb - transitive B2

    پیچیدن، منحرف شدن، خم کردن یا شدن، کج کردن یا شدن، پیچ خوردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    The teacher asked him to bend the paper carefully.

    معلم از او خواست که کاغذ را با دقت بپیچد.

    pliers for bending wire

    انبردست برای خم کردن سیم

    verb - intransitive verb - transitive B2

    (بدن) خم شدن یا کردن، دولا شدن یا کردن، تعظیم کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    Jahangir bent his head.

    جهانگیر سر خود را خم کرد.

    Pari bent down and gathered the papers.

    پری دولا شد و کاغذها را جمع کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to bend the arm at the elbow

    دست را از آرنج خم کردن

    Bend your knees.

    زانوی خود را خم کن.

    Homa bent over the basin and washed her face.

    هما روی دستشویی خم شد و صورتش را شست.

    noun countable B2

    پیچ، خم، منحنی، خمیدگی، کج، انحنا، شکست، تغییر

    the bend of the river

    پیچ (خم) رودخانه

    a bend in the road

    خم جاده

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Light rays are bent by refraction.

    انکسار موجب شکست نور می‌شود.

    noun uncountable

    ورزش (در فوتبال) شوت کات‌دار، خم شدن (ویژگی مهارتی که در آن بازیکنان به شیوه‌ای به توپ ضربه می‌زنند که چرخش اعمال می‌کند و در نتیجه توپ در هوا خم می‌شود.)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    His impressive bend left the defenders scrambling to keep up.

    شوت کات‌دار شگفت‌انگیز او باعث شد مدافعان در تلاش برای ادامه دادن باشند.

    The coach emphasized the importance of mastering the bend in free kicks.

    این مربی بر اهمیت تسلط بر خم شدن در ضربات آزاد تاکید کرد.

    verb - transitive

    بستن، گره زدن، وصل کردن، سفت کردن، چسباندن

    to bend a flag on to a pole

    پرچم را روی تیرک وصل کردن

    He used a rubber band to bend the papers together.

    او از یک کش برای بستن کاغذها به هم استفاده کرد.

    verb - transitive

    هدایت کردن، سوق دادن، شیب دادن، سرازیر کردن، منحرف کردن، متمایل کردن، تغییر دادن

    to bend another's will to one's wishes

    اراده‌ی کسی را طبق میل خود تغییر دادن

    In negotiations, he learned how to bend the terms in his favor.

    در مذاکرات، او یاد گرفت که چگونه شرایط را به نفع خود متمایل کند.

    verb - transitive

    وفق دادن، تسلیم شدن، مطیع شدن

    Reza bent to Marzie's wishes.

    رضا تسلیم میل مرضیه شد.

    She had to bend the rules to fit her unique project needs.

    او مجبور بود قوانین را برای مطابقت با نیازهای پروژه‌ی خاصش وفق دهد.

    verb - intransitive verb - transitive

    عزم خود را جزم کردن، تمام خود را وقف چیزی کردن، مصمم بودن، کوشش کردن، خود را به کار بستن

    He bent every effort to accomplish the task.

    او هرگونه کوششی را برای انجام کار به عمل آورد.

    He was bent on success.

    او مصمم بود موفق شود.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد bend

    1. noun curve
      Synonyms:
      turn bow curve round angle corner deviation deflection shift twist lean tilt arc loop hook crook sag flexure bending flection curvature curvation yaw zigzag tack
      Antonyms:
      line
    1. verb form or cause a curve
      Synonyms:
      turn bow arch round curve wind lean incline twist flex curl crook loop double stoop droop buckle veer deflect swerve tilt warp contort deform crouch circle spiral zigzag waver detour wilt crimp crinkle careen yaw verge pervert genuflect angle away angle off incurvate hook
      Antonyms:
      straighten
    1. verb persuade; influence
      Synonyms:
      sway influence persuade compel direct mold shape yield submit change mind subdue

    Collocations

    bend the rules

    قانون یا مقررات را به نفع خود تفسیر کردن یا تغییر دادن

    round a bend

    برگشتن به گوشه‌ای

    bend double

    خمیده شدن، (پشت انسان) خم شدن، دولا شدن

    Idioms

    bend the rules

    قانون یا مقررات را به نفع خود تفسیر کردن یا تغییر دادن

    round the bend

    (انگلیس - عامیانه) خل، دیوانه، مجنون

    bend someone's ear

    با توجه یا اشتیاق گوش کردن

    give (or bend) ear

    توجه (موافقت‌آمیز) کردن، گوش فرا دادن

    bend the knees to (someone)

    تسلیم شدن به کسی، سر تعظیم فرود آوردن، زانو خم کردن

    Idioms بیشتر

    stretch (or bend) the rules

    مقررات را کش دادن، تبعیض قائل شدن

    bend over backwards

    (به‌منظور جلب رضایت یا خشنودی) سخت تلاش کردن، تمام توان خود را به‌کار گرفتن، به آب‌و‌آتش زدن، از هیچ اقدامی فروگذار نکردن، از جان‌و‌دل مایه گذاشتن

    سوال‌های رایج bend

    گذشته‌ی ساده bend چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده bend در زبان انگلیسی bent است.

    شکل سوم bend چی میشه؟

    شکل سوم bend در زبان انگلیسی bent است.

    شکل جمع bend چی میشه؟

    شکل جمع bend در زبان انگلیسی bends است.

    وجه وصفی حال bend چی میشه؟

    وجه وصفی حال bend در زبان انگلیسی bending است.

    سوم‌شخص مفرد bend چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد bend در زبان انگلیسی bends است.

    ارجاع به لغت bend

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «bend» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bend

    لغات نزدیک bend

    • - benchmark
    • - benchmarking
    • - bend
    • - bend double
    • - bend over backwards
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.