فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Bend

bend bend

گذشته‌ی ساده:

bent

شکل سوم:

bent

سوم‌شخص مفرد:

bends

وجه وصفی حال:

bending

شکل جمع:

bends

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive B2

پیچیدن، منحرف شدن، خم کردن یا شدن، کج کردن یا شدن، پیچ خوردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

The teacher asked him to bend the paper carefully.

معلم از او خواست که کاغذ را با دقت بپیچد.

pliers for bending wire

انبردست برای خم کردن سیم

verb - intransitive verb - transitive B2

(بدن) خم شدن یا کردن، دولا شدن یا کردن، تعظیم کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

Jahangir bent his head.

جهانگیر سر خود را خم کرد.

Pari bent down and gathered the papers.

پری دولا شد و کاغذها را جمع کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to bend the arm at the elbow

دست را از آرنج خم کردن

Bend your knees.

زانوی خود را خم کن.

Homa bent over the basin and washed her face.

هما روی دستشویی خم شد و صورتش را شست.

noun countable B2

پیچ، خم، منحنی، خمیدگی، کج، انحنا، شکست، تغییر

the bend of the river

پیچ (خم) رودخانه

a bend in the road

خم جاده

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Light rays are bent by refraction.

انکسار موجب شکست نور می‌شود.

noun uncountable

ورزش (در فوتبال) شوت کات‌دار، خم شدن (ویژگی مهارتی که در آن بازیکنان به شیوه‌ای به توپ ضربه می‌زنند که چرخش اعمال می‌کند و در نتیجه توپ در هوا خم می‌شود.)

His impressive bend left the defenders scrambling to keep up.

شوت کات‌دار شگفت‌انگیز او باعث شد مدافعان در تلاش برای ادامه دادن باشند.

The coach emphasized the importance of mastering the bend in free kicks.

این مربی بر اهمیت تسلط بر خم شدن در ضربات آزاد تاکید کرد.

verb - transitive

بستن، گره زدن، وصل کردن، سفت کردن، چسباندن

to bend a flag on to a pole

پرچم را روی تیرک وصل کردن

He used a rubber band to bend the papers together.

او از یک کش برای بستن کاغذها به هم استفاده کرد.

verb - transitive

هدایت کردن، سوق دادن، شیب دادن، سرازیر کردن، منحرف کردن، متمایل کردن، تغییر دادن

to bend another's will to one's wishes

اراده‌ی کسی را طبق میل خود تغییر دادن

In negotiations, he learned how to bend the terms in his favor.

در مذاکرات، او یاد گرفت که چگونه شرایط را به نفع خود متمایل کند.

verb - transitive

وفق دادن، تسلیم شدن، مطیع شدن

Reza bent to Marzie's wishes.

رضا تسلیم میل مرضیه شد.

She had to bend the rules to fit her unique project needs.

او مجبور بود قوانین را برای مطابقت با نیازهای پروژه‌ی خاصش وفق دهد.

verb - intransitive verb - transitive

عزم خود را جزم کردن، تمام خود را وقف چیزی کردن، مصمم بودن، کوشش کردن، خود را به کار بستن

He bent every effort to accomplish the task.

او هرگونه کوششی را برای انجام کار به عمل آورد.

He was bent on success.

او مصمم بود موفق شود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bend

  1. noun curve
    Synonyms:
    turn bow curve round angle corner deviation deflection shift twist lean tilt arc loop hook crook sag flexure bending flection curvature curvation yaw zigzag tack
    Antonyms:
    line
  1. verb form or cause a curve
    Synonyms:
    turn bow arch round curve wind lean incline twist flex curl crook loop double stoop droop buckle veer deflect swerve tilt warp contort deform crouch circle spiral zigzag waver detour wilt crimp crinkle careen yaw verge pervert genuflect angle away angle off incurvate hook
    Antonyms:
    straighten
  1. verb persuade; influence
    Synonyms:
    sway influence persuade compel direct mold shape yield submit change mind subdue

Collocations

bend the rules

قانون یا مقررات را به نفع خود تفسیر کردن یا تغییر دادن

round a bend

برگشتن به گوشه‌ای

bend double

خمیده شدن، (پشت انسان) خم شدن، دولا شدن

Idioms

bend the rules

قانون یا مقررات را به نفع خود تفسیر کردن یا تغییر دادن

round the bend

(انگلیس - عامیانه) خل، دیوانه، مجنون

bend someone's ear

با توجه یا اشتیاق گوش کردن

give (or bend) ear

توجه (موافقت‌آمیز) کردن، گوش فرا دادن

bend the knees to (someone)

تسلیم شدن به کسی، سر تعظیم فرود آوردن، زانو خم کردن

Idioms بیشتر

stretch (or bend) the rules

مقررات را کش دادن، تبعیض قائل شدن

bend over backwards

(به‌منظور جلب رضایت یا خشنودی) سخت تلاش کردن، تمام توان خود را به‌کار گرفتن، به آب‌و‌آتش زدن، از هیچ اقدامی فروگذار نکردن، از جان‌و‌دل مایه گذاشتن

ارجاع به لغت bend

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bend» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bend

لغات نزدیک bend

پیشنهاد بهبود معانی