فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Crinkle

ˈkrɪŋkl ˈkrɪŋkl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adverb
    پیچاندن، تاب دادن، مضرس، زیگ‌زاگ، دندانه‌دندانه
    • - His face crinkled into a smile.
    • - چهره‌اش از لبخند چروکیده شد.
    • - The damp air crinkled her hair.
    • - هوای مرطوب گیسوانش را فرفری کرد.
    • - Dry leaves crinkled under my feet.
    • - برگ‌های خشک زیر پایم خش‌خش می‌کردند.
    • - the crinkle of paper being crunched
    • - صدای خش‌خش کاغذی که دارد مچاله می‌شود
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد crinkle

  1. verb crumple, ruffle
    Synonyms: cockle, coil, crackle, crease, crimp, crimple, curl, fold, hiss, pucker, ruck, rumple, rustle, scallop, screw, scrunch, seam, swish, twist, whisper, wind, wreathe, wrinkle
    Antonyms: straighten

ارجاع به لغت crinkle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crinkle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crinkle

لغات نزدیک crinkle

پیشنهاد بهبود معانی