پیچاندن، تاب دادن، مضرس، زیگزاگ، دندانهدندانه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
His face crinkled into a smile.
چهرهاش از لبخند چروکیده شد.
The damp air crinkled her hair.
هوای مرطوب گیسوانش را فرفری کرد.
Dry leaves crinkled under my feet.
برگهای خشک زیر پایم خشخش میکردند.
the crinkle of paper being crunched
صدای خشخش کاغذی که دارد مچاله میشود
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «crinkle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/crinkle