فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Warp

wɔːrp wɔːp

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb

تار (در مقابل پود)، ریسمان، پیچ و تاب، تاب‌دارکردن، منحرف کردن، تاب برداشتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

Humidity makes wooden doors warp.

رطوبت موجب می‌شود که درهای چوبی تاب بردارند.

a warped account

شرح تحریف‌شده

نمونه‌جمله‌های بیشتر

There is a warp in the window.

پنجره تاب برداشته است.

the warp in her judgement

نااستواری قضاوت او

The warp of the economic structure is agriculture.

بخش اساسی ساختار اقتصادی کشاورزی است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد warp

  1. verb bend, distort
    Synonyms:
    twist turn distort curve deform contort misshape pervert corrupt debase deprave vitiate deviate misrepresent color crook swerve torture debauch brutalize bastardize wind
    Antonyms:
    straighten

ارجاع به لغت warp

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «warp» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/warp

لغات نزدیک warp

پیشنهاد بهبود معانی