تار (در مقابل پود)، ریسمان، پیچ و تاب، تابدارکردن، منحرف کردن، تاب برداشتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Humidity makes wooden doors warp.
رطوبت موجب میشود که درهای چوبی تاب بردارند.
a warped account
شرح تحریفشده
There is a warp in the window.
پنجره تاب برداشته است.
the warp in her judgement
نااستواری قضاوت او
The warp of the economic structure is agriculture.
بخش اساسی ساختار اقتصادی کشاورزی است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «warp» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/warp