با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Maneuver

məˈnuːvər məˈnuːvə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    maneuvered
  • شکل سوم:

    maneuvered
  • سوم‌شخص مفرد:

    maneuvers
  • وجه وصفی حال:

    maneuvering
  • شکل جمع:

    maneuvers

توضیحات

شکل نوشتاری این لغت در انگلیسی بریتانیایی: manoeuvre

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable
مانور، تمرین نظامی، ترفند ارتشی، جنگ ترفند، رزمایش، تمرین جنگ، مشق نظامی، جنگ آزمون (به منظور آموزش و آماده سازی)، آزمایش رزمی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- a flanking maneuver
- جنگ ترفند جناحی
- Several navy ships participated in the maneuvers.
- چندین کشتی نیروی دریایی در جنگ آزمون شرکت کردند.
- Most people can learn this maneuver in a short time.
- اکثر مردم می‌توانند این عمل را در مدت کوتاهی بیاموزند.
noun countable uncountable
تمهید، شگرد، تدبیر، ترفند
- With a simple maneuver, he opened the door to the bank's safe.
- با یک شگرد ساده در خزانه‌ی بانک را باز کرد.
- a political maneuver
- یک شگرد سیاسی
- The fighter plane's fast maneuvers confused the enemy gunners.
- ترفندهای سریع هواپیمای جنگنده توپچی‌های دشمن را گیج کرد.
verb - intransitive
ترفند جنگی به‌کار بردن، جنگ آزمون کردن، در مانور شرکت دادن
- Our regiment maneuvered for several days before it was ready to attack.
- قبل از آن که آماده‌ی حمله بشود، هنگ ما چندین روز مانور داد.
verb - transitive
با مهارت عمل کردن، ماهرانه انجام دادن، ترفند به کار بردن، شگرد زدن، (با مهارت یا حیله) واداشتن، وادار کردن، قبولاندن
- Iraj started the car and maneuvered out of the parking lot.
- ایرج اتومبیل را روشن کرد و با مهارت از پارکینگ خارج شد.
- She maneuvered successfully to get him to ask her to dance.
- او با حیله‌های ظریف کاری کرد که آن مرد او را به رقص دعوت کند.
- He maneuvered himself into being asked to sing.
- کاری کرد که از او خواهش کنند که آواز بخواند.
- His enemies tried to maneuver him out of his job.
- دشمنانش کوشیدند با ترفند او را از کارش برکنار کنند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد maneuver

  1. noun move, tactic
    Synonyms: action, angle, artifice, contrivance, curveball, demarche, device, dodge, fancy footwork, feint, finesse, gambit, game, gimmick, intrigue, jig, machination, manipulation, measure, movement, plan, play, plot, ploy, procedure, proceeding, ruse, scheme, shenanigans, shuffle, step, stratagem, stunt, subterfuge, trick
  2. noun military practice, operation
    Synonyms: battle, deployment, drill, evolution, exercise, measure, movement, parade, plan, procedure, proceeding, stratagem, tactics, war games
  3. verb plan, scheme
    Synonyms: angle, beguile, cheat, come up with, con, conspire, contrive, cook, design, devise, doctor, engineer, exploit, fence, finagle, finesse, go around, intrigue, jockey, leave holding the bag, machinate, manage, manipulate, move, navigate, operate, play, play games, plot, proceed, pull strings, push around, put one over, rig, scam, sham, shift, trick, upstage, wangle, work
    Antonyms: neglect
  4. verb direct physically
    Synonyms: deploy, dispense, drive, exercise, guide, handle, manipulate, move, navigate, negotiate, pilot, ply, steer, swing, wield
    Antonyms: leave alone

ارجاع به لغت maneuver

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «maneuver» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/maneuver

لغات نزدیک maneuver

پیشنهاد بهبود معانی