آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۶ آذر ۱۴۰۲

    Finesse

    fəˈnes fəˈnes

    گذشته‌ی ساده:

    finessed

    وجه وصفی حال:

    finessing

    معنی finesse | جمله با finesse

    noun uncountable

    ظرافت، آداب‌دانی

    the finesse of the surgeon's hand movements

    ظرافت حرکت دست‌های جراح

    the pianist's finesse

    آداب‌دانی نوازنده‌ی پیانو

    noun uncountable

    زیرکی، زرنگی، تدبیر، مهارت

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    The politician's finesse in negotiations allowed her to reach compromises with ease.

    تدبیر این سیاستمدار در مذاکرات به او امکان داد تا به‌آسانی به سازش برسد.

    The politician displayed finesse in navigating through a complex diplomatic negotiation.

    این سیاستمدار در هدایت مذاکرات پیچیده‌ی دیپلماتیک زیرکی نشان داد.

    verb - intransitive verb - transitive

    کلک زدن، زرنگی کردن (با کارت بازی)

    The player finesse with the ten of clubs, successfully fooling his opponent.

    این بازیکن با ده تا از خاج‌هایش کلک زد و با موفقیت حریفش را فریب داد.

    He had to finesse with the seven of hearts in order to win the trick.

    او باید با هفت دل زرنگی می‌کرد تا برنده شود.

    verb - transitive

    با ظرافت و زیرکی انجام دادن

    The experienced negotiator finessed the deal by carefully navigating the terms and conditions.

    مذاکره‌کننده‌ی باتجربه با پیمایش دقیق شرایط و ضوابط، معامله را با ظرافت و زیرکی انجام داد.

    He finessed the difficult conversation by choosing his words carefully and maintaining a calm demeanor.

    او گفت‌وگوی دشوار را با دقت در انتخاب کلمات و حفظ رفتار آرام با ظرافت و زیرکی انجام داد.

    verb - transitive

    طفره رفتن، از زیر چیزی در رفتن، شانه خالی کردن

    She finessed her responsibilities at work by delegating tasks to her team.

    او با محول کردن وظایف به تیم خود از مسئولیت‌های خود در محل کار طفره می‌رفت.

    The politician finessed questions from the press to avoid giving direct answers.

    این سیاستمدار برای اجتناب از پاسخگویی مستقیم، از زیر سؤالات مطبوعات در رفت.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد finesse

    1. noun know-how, maneuver
      Synonyms:
      skill cleverness adroitness competence artifice cunning trick craft savvy acumen maneuver stratagem guile tact discretion sophistication artfulness diplomacy subtlety polish delicacy adeptness savoir-faire ruse wile con gimmick bluff feint big stick racket grift run-around quickness
      Antonyms:
      ignorance
    1. verb maneuver, manipulate
      Synonyms:
      operate play manipulate exploit play games beguile finagle jockey pull strings pull wires angle rig wangle bluff
      Antonyms:
      mishandle bobble

    سوال‌های رایج finesse

    گذشته‌ی ساده finesse چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده finesse در زبان انگلیسی finessed است.

    وجه وصفی حال finesse چی میشه؟

    وجه وصفی حال finesse در زبان انگلیسی finessing است.

    ارجاع به لغت finesse

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «finesse» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/finesse

    لغات نزدیک finesse

    • - fines herbes
    • - finespun
    • - finesse
    • - finger
    • - finger board
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.