امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Finesse

fəˈnes fəˈnes
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    finessed
  • وجه وصفی حال:

    finessing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable
ظرافت، آداب‌دانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- the finesse of the surgeon's hand movements
- ظرافت حرکت دست‌های جراح
- the pianist's finesse
- آداب‌دانی نوازنده‌ی پیانو
noun uncountable
زیرکی، زرنگی، تدبیر، مهارت
- The politician's finesse in negotiations allowed her to reach compromises with ease.
- تدبیر این سیاستمدار در مذاکرات به او امکان داد تا به‌آسانی به سازش برسد.
- The politician displayed finesse in navigating through a complex diplomatic negotiation.
- این سیاستمدار در هدایت مذاکرات پیچیده‌ی دیپلماتیک زیرکی نشان داد.
verb - intransitive verb - transitive
کلک زدن، زرنگی کردن (با کارت بازی)
- The player finesse with the ten of clubs, successfully fooling his opponent.
- این بازیکن با ده تا از خاج‌هایش کلک زد و با موفقیت حریفش را فریب داد.
- He had to finesse with the seven of hearts in order to win the trick.
- او باید با هفت دل زرنگی می‌کرد تا برنده شود.
verb - transitive
با ظرافت و زیرکی انجام دادن
- The experienced negotiator finessed the deal by carefully navigating the terms and conditions.
- مذاکره‌کننده‌ی باتجربه با پیمایش دقیق شرایط و ضوابط، معامله را با ظرافت و زیرکی انجام داد.
- He finessed the difficult conversation by choosing his words carefully and maintaining a calm demeanor.
- او گفت‌وگوی دشوار را با دقت در انتخاب کلمات و حفظ رفتار آرام با ظرافت و زیرکی انجام داد.
verb - transitive
طفره رفتن، از زیر چیزی در رفتن، شانه خالی کردن
- She finessed her responsibilities at work by delegating tasks to her team.
- او با محول کردن وظایف به تیم خود از مسئولیت‌های خود در محل کار طفره می‌رفت.
- The politician finessed questions from the press to avoid giving direct answers.
- این سیاستمدار برای اجتناب از پاسخگویی مستقیم، از زیر سؤالات مطبوعات در رفت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد finesse

  1. noun know-how, maneuver
    Synonyms: acumen, adeptness, adroitness, artfulness, artifice, big stick, bluff, cleverness, competence, con, craft, craftiness, cunning, delicacy, diplomacy, discernment, discretion, feint, gimmick, grift, guile, polish, quickness, racket, run-around, ruse, savoir-faire, savvy, skill, sophistication, stratagem, subtlety, tact, trick, wile
    Antonyms: ignorance
  2. verb maneuver, manipulate
    Synonyms: angle, beguile, bluff, exploit, finagle, jockey, operate, play, play games, pull strings, pull wires, rig, wangle
    Antonyms: bobble, mishandle

ارجاع به لغت finesse

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «finesse» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/finesse

لغات نزدیک finesse

پیشنهاد بهبود معانی