فهم، عقل، شعور، مخ (عملی)
political savvy
فهم سیاسی
The lawyer's legal savvy helped her win the case for her client.
مخ حقوقی وکیل به او کمک کرد تا در پروندهی موکلش پیروز شود.
کاربلد، زرنگ، زیرک، زبل (به ویژه در امور عملی)، زیرکانه (رویکرد و رفتار و غیره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She is a savvy businesswoman who always knows how to make the best deals.
او تاجر کاربلدی است که همیشه میداند چگونه بهترین معاملات را انجام دهد.
His savvy approach to problem-solving always impressed his colleagues.
رویکرد زیرکانهاش در حل مسئله همیشه همکارانش را تحتتأثیر قرار میداد.
فهمیدن، درک کردن
I can take care of myself, savvy?
من میتوانم از خودم مراقبت کنم، میفهمی؟
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «savvy» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/savvy