Savvy

ˈsævi ˈsævi
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable informal
فهم، عقل، شعور، مخ (عملی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- political savvy
- فهم سیاسی
- The lawyer's legal savvy helped her win the case for her client.
- مخ حقوقی وکیل به او کمک کرد تا در پرونده‌ی موکلش پیروز شود.
adjective informal
کاربلد، زرنگ، زیرک، زبل (به ویژه در امور عملی)، زیرکانه (رویکرد و رفتار و غیره)
- She is a savvy businesswoman who always knows how to make the best deals.
- او تاجر کاربلدی است که همیشه می‌داند چگونه بهترین معاملات را انجام دهد.
- His savvy approach to problem-solving always impressed his colleagues.
- رویکرد زیرکانه‌اش در حل مسئله همیشه همکارانش را تحت‌تأثیر قرار می‌داد.
verb - intransitive informal
فهمیدن، درک کردن
- I can take care of myself, savvy?
- من می‌توانم از خودم مراقبت کنم، می‌فهمی؟
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد savvy

  1. adjective shrewd
    Synonyms: acute, astute, brainy, cagey, calculating, canny, clever, crafty, cunning, discerning, experienced, farsighted, foxy, heady, ingenious, intelligent, in the know, judicious, keen, knowing, on the ball, perceptive, sagacious, sensible, sharp, slick, sly, smart, smooth, streetwise, wise
  2. noun shrewdness
    Synonyms: acumen, awareness, comprehension, discernment, experience, grasp, grip, insight, intellect, intelligence, judgment, know-how, knowing, knowledge, mastery, perception, perceptiveness, sense, sharpness, smarts, understanding

ارجاع به لغت savvy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «savvy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/savvy

لغات نزدیک savvy

پیشنهاد بهبود معانی