با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Operation

ˌɑːpəˈreɪʃn ˌɒpəˈreɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    operations

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable C1
عمل، کار، کنش

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- Practice until you can go through the whole operation without thinking.
- تمرین کن تا وقتی که بتوانی بدون فکر کردن همه‌ی عملیات را انجام بدهی.
- the delicate operations of the human brain
- کنش‌های حساس مغز انسان
- The factory has been in operation for a year.
- یک سال است که کارخانه مشغول کار است.
- to put into operation
- به کار انداختن
- the mechanical operations involved in sculpture
- کارهای مکانیکی وابسته به تندیس (مجسمه) سازی
noun uncountable
کارکرد، عملکرد، اثر، تأثیر
- the operation of this drug
- اثر این دارو
- the operation of the Holy Ghost on humans
- تأثیر روح‌القدس بر انسان‌ها
noun countable
عمل جراحی
- Soon after the operation, he died.
- کمی پس از عمل جراحی مرد.
noun
(ریاضی) عمل، فراوش، عمل جبری
- binary operation
- عمل دوتایی
noun countable
(نظامی و غیره) عملیات نظامی، مانورهای رزمی
- Operation Barbarosa
- عملیات نظامی بارباروسا
- Chief of Naval Operations
- (امریکا) فرمانده‌ی نیروی دریایی
noun countable
اداره، گردش، بهره‌برداری، اداره کردن، چرخاندن
- the operation of a large household
- اداره کردن یک خانواده‌ی بزرگ
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد operation

  1. noun movement, working
    Synonyms: act, action, activity, affair, agency, application, ballgame, bit, carrying on, conveyance, course, deal, deed, doing, effect, effort, employment, engagement, enterprise, exercise, exercising, exertion, exploitation, force, handiwork, happening, influence, instrumentality, labor, manipulation, motion, movement, performance, play, procedure, proceeding, process, progress, progression, scene, service, transaction, transference, trip, undertaking, use, work, workmanship
    Antonyms: idleness, inaction, inutility, uselessness
  2. noun business concern
    Synonyms: affair, deal, enterprise, proceeding, transaction, undertaking
  3. noun surgical procedure
    Synonyms: biopsy, excision, surgery

Collocations

  • in operation

    1- درحال کار کردن، دایر، به راه، مشغول تولید 2- دارای اعتبار قانونی، لازم‌الاجرا، به قوت خود باقی، مؤثر، کارا، کاری

لغات هم‌خانواده operation

ارجاع به لغت operation

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «operation» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/operation

لغات نزدیک operation

پیشنهاد بهبود معانی