آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۹ آذر ۱۴۰۲

    Operation

    ˌɑːpəˈreɪʃn ˌɒpəˈreɪʃn

    شکل جمع:

    operations

    معنی operation | جمله با operation

    noun countable uncountable C1

    عمل، کار، کنش

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    Practice until you can go through the whole operation without thinking.

    تمرین کن تا وقتی که بتوانی بدون فکر کردن همه‌ی عملیات را انجام بدهی.

    the delicate operations of the human brain

    کنش‌های حساس مغز انسان

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The factory has been in operation for a year.

    یک سال است که کارخانه مشغول کار است.

    to put into operation

    به کار انداختن

    the mechanical operations involved in sculpture

    کارهای مکانیکی وابسته به تندیس (مجسمه) سازی

    noun uncountable

    کارکرد، عملکرد، اثر، تأثیر

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

    the operation of this drug

    اثر این دارو

    the operation of the Holy Ghost on humans

    تأثیر روح‌القدس بر انسان‌ها

    noun countable

    عمل جراحی

    Soon after the operation, he died.

    کمی پس از عمل جراحی مرد.

    noun

    (ریاضی) عمل، فراوش، عمل جبری

    binary operation

    عمل دوتایی

    noun countable

    (نظامی و غیره) عملیات نظامی، مانورهای رزمی

    Operation Barbarosa

    عملیات نظامی بارباروسا

    Chief of Naval Operations

    (امریکا) فرمانده‌ی نیروی دریایی

    noun countable

    اداره، گردش، بهره‌برداری، اداره کردن، چرخاندن

    the operation of a large household

    اداره کردن یک خانواده‌ی بزرگ

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد operation

    1. noun movement, working
      Synonyms:
      action activity work motion doing process performance effort exercise happening course use application proceeding transaction labor engagement enterprise effect deed service agency influence deal bit play progress exertion force manipulation undertaking employment instrumentality scene progression exploitation handiwork affair carrying on conveyance transference trip ballgame exercising procedure workmanship
      Antonyms:
      inaction idleness uselessness inutility
    1. noun business concern
      Synonyms:
      affair deal transaction undertaking enterprise proceeding
    1. noun surgical procedure
      Synonyms:
      surgery excision biopsy

    Collocations

    in operation

    1- درحال کار کردن، دایر، به راه، مشغول تولید 2- دارای اعتبار قانونی، لازم‌الاجرا، به قوت خود باقی، مؤثر، کارا، کاری

    لغات هم‌خانواده operation

    • noun
      operation, cooperation, operative, cooperative, operator
    • adjective
      operational, operative, cooperative
    • verb - intransitive
      operate, cooperate
    • adverb
      operationally, cooperatively

    سوال‌های رایج operation

    شکل جمع operation چی میشه؟

    شکل جمع operation در زبان انگلیسی operations است.

    ارجاع به لغت operation

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «operation» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/operation

    لغات نزدیک operation

    • - operating staff
    • - operating system
    • - operation
    • - operation analysis
    • - operation code
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    self-determination seldom solidarity same here spectral splentic stand the test of time start from scratch bus start over strongly recommend subconsciously arrange cognation piccalilli عدلیه تفاصیل مبادی آداب پیراهن پرنده پا بلوط بازو آشغال ماهی شمشیری ماهی هادوک ماهی کف‌زی ماهی اسنپر ماهی سی بس ماهی فرشته‌ای
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.