با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Effort

ˈefərt ˈefət
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    efforts

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
تقلا، تلاش، کوشش، سعی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- We must reward their efforts.
- ما بایستی به کوشش‌های آنان پاداش بدهیم.
- to make an effort
- کوشیدن، سعی کردن
- the doctors' effort to save the patient
- تلاش پزشکان برای نجات بیمار
- The picture he painted was a rather amateurish effort.
- تصویری که او کشید کار ناشیانه‌ای بود.
- The patient spoke with effort.
- بیمار به سختی حرف می‌زد.
- It was an effort to get up early.
- زود بیدار شدن مشکل بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد effort

  1. noun work, exertion
    Synonyms: accomplishment, achievement, act, aim, application, aspiration, attempt, battle, crack, creation, deed, discipline, drill, elbow grease, endeavor, energy, enterprise, essay, exercise, feat, fling, force, go, industry, intention, job, labor, old college try, pains, power, product, production, pull, purpose, push, resolution, shot, spurt, stab, strain, stress, stretch, strife, striving, struggle, sweat, tension, toil, training, travail, trial, trouble, try, tug, undertaking, venture, whack
    Antonyms: hesitation, idleness, inactivity, laziness, passivity

Collocations

Idioms

لغات هم‌خانواده effort

ارجاع به لغت effort

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «effort» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/effort

لغات نزدیک effort

پیشنهاد بهبود معانی