امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Travail

ˈtræveɪl ˈtræveɪl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive
مشقت، درد زایمان، رنج بردن، رنج زحمت، درد شکیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- After thirty years of travail he finished the Shahnameh.
- پس از سی سال زحمت شاهنامه را تمام کرد.
- the travail of an artist in a repressive environment
- عذاب هنرمند در یک محیط سر کوبگر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد travail

  1. noun Use of physical or mental energy; hard work
    Synonyms:
    labor effort work drudgery toil exertion agony anguish childbirth distress parturiency pains pangs parturition elbow grease stress labour struggle suffering confinement tribulation woe lying-in childbed sweat
  1. verb Work hard
    Synonyms:
    labor labour toil grind drudge dig moil
  1. noun Work, especially when arduous or involving painful effort; toil.
    Synonyms:
    work

ارجاع به لغت travail

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «travail» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/travail

لغات نزدیک travail

پیشنهاد بهبود معانی