گذشتهی ساده:
travelledشکل سوم:
travelledسومشخص مفرد:
travelsوجه وصفی حال:
travellingشکل جمع:
travelsسفر سفر کردن، مسافرت کردن، به سفر رفتن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی سفر
We traveled together from Tehran to Tabriz.
از تهران تا تبریز با هم سفر کردیم.
She plans to travel around Europe after graduation.
قصد دارد پس از فارغالتحصیلی به اروپا مسافرت کند.
در راه خوب ماندن/نماندن (شراب و غیره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
This wine doesn't travel well.
این شراب در راه خوب نمیماند.
I bought a bottle of wine which doesn't travel well.
شرابی خریدم که در راه خوب نمیماند.
حرکت کردن
a train that travels at 200 kilometers per hour
قطاری که با سرعت ۲۰۰ کیلومتر بر ساعت حرکت میکند
Some radio waves travel nearly at the speed of light.
برخی امواج رادیویی با سرعتی تقریباً برابر با سرعت نور حرکت میکنند.
ورزش اضافه گام برداشتن (در بسکتبال)
The point guard tried to travel around the opponent's defense.
گارد رأس سعی کرد دور دفاع اضافه گام بردارد.
The basketball player was penalized for traveling on the court.
این بسکتبالیست به دلیل اضافه گام برداشتن در زمین جریمه شد.
سفر سفر، مسافرت (عمل سفر کردن)
Travel broadens the mind.
سفر فکر را گسترده میکند.
Howard was afraid of air travel.
هاوارد از مسافرت هوایی میترسید.
سفر سفرها، مسافرتها، سیر و سفر
Nasir Khusraw wrote a book about his travels.
ناصرخسرو کتابی دربارهی سفرهای خود نوشت.
The couple's travels to Asia opened their eyes.
مسافرتهای این زوج به آسیا چشمان آنها را گشود.
حرکت
My car's maximum travel speed is 200 kilometers per hour.
حداکثر سرعت حرکت ماشین من ۲۰۰ کیلومتر بر ساعت است.
the travel of the probe
حرکت کاوشگر
The orbital travel around the sun takes approximately one year.
حرکت مداری به دور خورشید تقریباً یک سال طول میکشد.
پخش شدن، منتشر شدن (خبر و غیره)
The news traveled fast through the small town.
این خبر بهسرعت در شهر کوچک پخش شد.
In the age of social media, the news travels fast online.
در عصر رسانههای اجتماعی، اخبار بهسرعت در فضای مجازی منتشر میشوند.
ویزیتوری کردن (رفتن از جایی به جای دیگر بهعنوان نمایندهی فروش)
She travels as a sales representative for the company.
او بهعنوان نمایندهی فروش این شرکت ویزیتوری میکند.
I travel as a sales representative.
بهعنوان نمایندهی فروش ویزیتوری میکنم.
حمل شدن
Boxes that travel in cargo ships must be securely packed.
جعبههایی که در کشتیهای باری حمل میشود، باید خوب بستهبندی شود.
The package will travel across the ocean.
این بسته از این طرف به آن طرف اقیانوس حمل خواهد شد.
پیمودن، طی کردن
Certain roads can be traveled only on horseback.
برخی راهها را فقط با اسب میتوان پیمود.
No other project has traveled so arduous a road.
هیچ طرح دیگر چنین راه دشواری را طی نکرده است.
سفر سفرنامه، شرح مسافرتها
Julie enjoys reading travels.
جولی از خواندن سفرنامه لذت میبرد.
I have written my travels.
شرح مسافرتهایم را نوشتهام.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «travel» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/travel