امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Travel

ˈtrævl ˈtrævl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    travelled
  • شکل سوم:

    travelled
  • سوم‌شخص مفرد:

    travels
  • وجه وصفی حال:

    travelling
  • شکل جمع:

    travels

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive A1
سفر سفر کردن، مسافرت کردن، به سفر رفتن link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی سفر

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- We traveled together from Tehran to Tabriz.
- از تهران تا تبریز با هم سفر کردیم.
- She plans to travel around Europe after graduation.
- قصد دارد پس از فارغ‌التحصیلی به اروپا مسافرت کند.
verb - intransitive
در راه خوب ماندن/نماندن (شراب و غیره)
- This wine doesn't travel well.
- این شراب در راه خوب نمی‌ماند.
- I bought a bottle of wine which doesn't travel well.
- شرابی خریدم که در راه خوب نمی‌ماند.
verb - intransitive B1
حرکت کردن
- a train that travels at 200 kilometers per hour
- قطاری که با سرعت ۲۰۰ کیلومتر بر ساعت حرکت می‌کند
- Some radio waves travel nearly at the speed of light.
- برخی امواج رادیویی با سرعتی تقریباً برابر با سرعت نور حرکت می‌کنند.
verb - intransitive
ورزش اضافه گام برداشتن (در بسکتبال)
- The point guard tried to travel around the opponent's defense.
- گارد رأس سعی کرد دور دفاع اضافه گام بردارد.
- The basketball player was penalized for traveling on the court.
- این بسکتبالیست به دلیل اضافه گام برداشتن در زمین جریمه شد.
noun uncountable B1
سفر سفر، مسافرت (عمل سفر کردن)
- Travel broadens the mind.
- سفر فکر را گسترده می‌کند.
- Howard was afraid of air travel.
- هاوارد از مسافرت هوایی می‌ترسید.
noun plural C1
سفر سفرها، مسافرت‌ها، سیر و سفر
- Nasir Khusraw wrote a book about his travels.
- ناصر‌خسرو کتابی درباره‌ی سفرهای خود نوشت.
- The couple's travels to Asia opened their eyes.
- مسافرت‌های این زوج به آسیا چشمان آن‌ها را گشود.
noun uncountable
حرکت
- My car's maximum travel speed is 200 kilometers per hour.
- حداکثر سرعت حرکت ماشین من ۲۰۰ کیلومتر بر ساعت است.
- the travel of the probe
- حرکت کاوشگر
- The orbital travel around the sun takes approximately one year.
- حرکت مداری به دور خورشید تقریباً یک سال طول می‌کشد.
verb - intransitive
پخش شدن، منتشر شدن (خبر و غیره)
- The news traveled fast through the small town.
- این خبر به‌سرعت در شهر کوچک پخش شد.
- In the age of social media, the news travels fast online.
- در عصر رسانه‌های اجتماعی، اخبار به‌سرعت در فضای مجازی منتشر می‌شوند.
verb - intransitive
ویزیتوری کردن (رفتن از جایی به جای دیگر به‌عنوان نماینده‌ی فروش)
- She travels as a sales representative for the company.
- او به‌عنوان نماینده‌ی فروش این شرکت ویزیتوری می‌کند.
- I travel as a sales representative.
- به‌عنوان نماینده‌ی فروش ویزیتوری می‌کنم.
verb - intransitive
حمل شدن
- Boxes that travel in cargo ships must be securely packed.
- جعبه‌هایی که در کشتی‌های باری حمل می‌شود، باید خوب بسته‌بندی شود.
- The package will travel across the ocean.
- این بسته از این طرف به آن طرف اقیانوس حمل خواهد شد.
verb - transitive
پیمودن، طی کردن
- Certain roads can be traveled only on horseback.
- برخی راه‌ها را فقط با اسب می‌توان پیمود.
- No other project has traveled so arduous a road.
- هیچ طرح دیگر چنین راه دشواری را طی نکرده است.
noun plural
سفر سفرنامه، شرح مسافرت‌ها
- Julie enjoys reading travels.
- جولی از خواندن سفر‌نامه لذت می‌برد.
- I have written my travels.
- شرح مسافرت‌هایم را نوشته‌ام.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد travel

  1. noun journey
    Synonyms:
    biking commutation cruising drive driving excursion expedition flying globe-trotting hop junket movement navigation overnight passage peregrination ramble ride riding sailing seafaring sightseeing swing tour touring transit trek trekking trip voyage voyaging walk wandering wanderlust wayfaring weekend
  1. verb journey on a trip or tour
    Synonyms:
    adventure carry cover cover ground cross cruise drive explore fly get through go go abroad go camping go into orbit go riding hop jaunt jet junket knock around make a journey make one’s way migrate motor move overnight proceed progress ramble roam rove sail scour set forth set out sightsee take a boat take a plane take a train take a trip tour transmit traverse trek vacation visit voyage walk wander weekend wend
    Antonyms:
    remain stay

Idioms

  • bad news travels fast

    خبر بد زود به گوش همه می‌رسد.

    خبر بد زود پراکنده می‌شود.

ارجاع به لغت travel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «travel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/travel

لغات نزدیک travel

پیشنهاد بهبود معانی