آیکن بنر

خرید اشتراک یک‌ساله با ٪۳۱ تخفیف

خرید اشتراک یک‌ساله با ٪۳۱ تخفیف

خرید
آخرین به‌روزرسانی:

Trip

trɪp trɪp

گذشته‌ی ساده:

tripped

شکل سوم:

tripped

سوم‌شخص مفرد:

trips

وجه وصفی حال:

tripping

شکل جمع:

trips

معنی trip | جمله با trip

noun countable A2

سفر سفر، گردش، مسافرت (معمولاً کوتاه)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی سفر

مشاهده

He went on a business trip to Tehran last month.

او ماه گذشته برای مسافرت کاری به تهران رفت.

They booked a weekend trip to Isfahan with a travel agency.

آن‌ها برای آخر هفته سفری به اصفهان با آژانس مسافرتی رزرو کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a trip to the moon

سفر به کره‌ی ماه

a two-year trip to China

مسافرت دو ساله به چین

my last trip to Maragheh

آخرین سفر من به مراغه

a vacation trip

سفر کوتاه هنگام تعطیلات

noun singular countable

زمین خوردن، گیر کردن پا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

He had a trip on the stairs and dropped all his books.

پایش به پله گیر کرد و همه‌ی کتاب‌هایش افتاد.

A small stone caused his trip while he was running.

سنگی کوچک باعث زمین خوردن او هنگام دویدن شد.

noun slang countable

تریپ (توهم ناشی از مواد مخدر)

His trip lasted for hours and made him feel disconnected from reality.

تریپ او ساعت‌ها ادامه داشت و باعث شد احساس جدایی از واقعیت کند.

Many people say a psychedelic trip can change their perspective on life.

بسیاری از افراد می‌گویند تریپ با روان‌گردان می‌تواند دیدگاهشان نسبت به زندگی را تغییر دهد.

noun singular countable informal

انگلیسی آمریکایی آدم بامزه، شخصیت عجیب و جالب، تجربه‌ی هیجان‌انگیز، تجربه‌ی سرگرم‌کننده

The new student is a trip; he dresses in the wildest outfits every day.

دانش‌آموز جدید، شخصیت عجیبی است؛ هر روز با لباس‌های خیلی غیرعادی می‌آید.

Spending the weekend with her was a trip full of laughter and surprises.

گذراندن آخر هفته با او تجربه‌ای سرگرم‌کننده پر از خنده و شگفتی بود.

noun singular countable

غرق شدن در احساسی، اسیر احساسی شدن، درگیر احساسی بودن

Don’t go on a guilt trip just because you made one small mistake.

فقط به‌خاطر اشتباهی کوچک، اسیر احساس گناه نشو.

She went on an ego trip after her book became a bestseller.

بعداز این‌که کتابش پرفروش شد، غرق در احساس خودبزرگ‌بینی شد.

noun countable

اشتباه، خطا، لغزش

Her careful reasoning which never trips.

استدلال دقیق او که هیچ‌گاه دستخوش اشتباه نمی‌شود.

A single trip in judgment can ruin years of hard work.

تنها یک خطا در قضاوت می‌تواند سال‌ها تلاش را نابود کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a trip of the tongue

اشتباه لفظی

verb - intransitive verb - transitive B2

زمین خوردن، پا انداختن به کسی، گیر کردن پا، زمین انداختن (با پا انداختن)

He secretly tripped his opponent during the game.

او یواشکی درطول بازی به حریفش پا انداخت تا بیفتد.

The child tripped over the toy left on the floor.

پای کودک به اسباب‌بازی‌ای که روی زمین مانده بود گیر کرد و زمین خورد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

One of the football players tripped up the other.

یکی از فوتبالیست‌ها به دیگری پشت پازد.

verb - intransitive

با قدم‌های کوتاه و آرام رفتن، خرامان رفتن

She tripped down the stairs in her elegant dress, turning heads.

او با لباس زیبایش با قدم‌های آرام از پله‌ها پایین آمد و توجه همه را جلب کرد.

She tripped across the garden to greet her friends.

او با قدم‌های کوتاه از باغ گذشت تا دوستانش را خوشامد بگوید.

verb - transitive

روشن یا خاموش کردن (به‌وسیله‌ی کلید)

The technician tripped the safety switch to test the system.

تکنسین برای آزمایش سیستم، کلید ایمنی را روشن کرد.

He accidentally tripped the switch and turned off the lights.

او به‌طور تصادفی کلید را قطع کرد و چراغ‌ها خاموش شدند.

slang verb - intransitive

تریپ کردن، دچار توهم شدن (در اثر مواد روان‌گردان)

He doesn’t use drugs anymore, but in college she often tripped with friends.

او دیگر مواد مصرف نمی‌کند، اما در دانشگاه اغلب با دوستانش تریپ می‌کرد.

They spent the whole night tripping out after taking those pills.

آن‌ها تمام شب را بعداز خوردن آن قرص‌ها دچار توهم شدند.

verb - intransitive

سفر سفر کردن، گردش کردن، مسافرت رفتن

We tripped frequently to Iran to visit her.

برای ملاقات او اغلب به ایران مسافرت می‌کردیم.

They decided to trip together across Europe by train.

آن‌ها تصمیم گرفتند با قطار در سراسر اروپا به سفر بروند.

verb - transitive

به اشتباه انداختن، سردرگم کردن، دستپاچه کردن

The questions were designed to trip me up.

پرسش‌ها را جوری طرح کرده بودند که مرا دستپاچه کند.

The lawyer tried to trip the witness.

وکیل کوشید که شاهد را به اشتباه بیندازد.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد trip

  1. noun error, blunder
    Antonyms:
  1. verb fall, err
    Antonyms:

Phrasal verbs

trip up

زمین خوردن (به‌علت گیر کردن پا)، پا انداختن برای کسی، سکندری خوردن

اشتباه کردن، خطا کردن، به اشتباه انداختن

Collocations

boat trip

سفر آبی، سفر با قایق، آب‌گشت (سفر یا گشت‌و‌گذار آبی با قایق، به‌ویژه برای تفریح)

day trip

سفر یک روزه

trip ended

سفر تمام شد

take a trip

سفر رفتن

business trip

سفر کاری

Collocations بیشتر

camping trip

سفر کمپینگ، سفر چادر زدن در طبیعت

Idioms

trip the light fantastic

رقصیدن، پایکوبی کردن

take a trip down memory lane

به یاد گذشته افتادن، به خاطرات گذشته فکر کردن

سوال‌های رایج trip

گذشته‌ی ساده trip چی میشه؟

گذشته‌ی ساده trip در زبان انگلیسی tripped است.

شکل سوم trip چی میشه؟

شکل سوم trip در زبان انگلیسی tripped است.

شکل جمع trip چی میشه؟

شکل جمع trip در زبان انگلیسی trips است.

وجه وصفی حال trip چی میشه؟

وجه وصفی حال trip در زبان انگلیسی tripping است.

سوم‌شخص مفرد trip چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد trip در زبان انگلیسی trips است.

ارجاع به لغت trip

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «trip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ مهر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/trip

لغات نزدیک trip

پیشنهاد بهبود معانی