درآوردن، از تن کندن (لباس) (با عجله)
After a long day at work, I couldn't wait to throw off my clothes.
بعد از یک روز طولانی در محل کار، نمیتوانستم صبر کنم تا لباسهایم را در بیاورم.
The athlete threw off his sweaty shirt after completing the workout.
این ورزشکار پس از اتمام تمرین، پیراهن عرقکردهی خود را از تن کند.
از شر چیزی راحت شدن، از سر وا کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I took some medicine to help me throw off this cold before it gets worse.
مقداری دارو مصرف کردم تا قبل از بدتر شدن سرماخوردگی از شر آن راحت شوم.
The doctor advised me to eat healthy and exercise regularly to help throw off any lingering illness.
دکتر به من توصیه کرد که غذای سالم بخورم و به طور منظم ورزش کنم تا هر گونه بیماری طولانیمدت را از سر وا کنم.
گمراه کردن
The spy was able to throw off the enemy agents by disguising himself as a tourist.
این جاسوس توانست با ظاهر شدن خود به عنوان توریست، عوامل دشمن را گمراه کند.
The bank robber attempted to throw off the police by switching getaway vehicles multiple times.
سارق بانک با چندین بار تعویض خودروهای سرقتی تلاش کرد پلیس را گمراه کند.
سردرگم کردن، گیج کردن
The teacher purposely threw off the students by asking difficult questions on the exam.
معلم عمداً با پرسیدن سؤالات دشوار در امتحان، دانشآموزان را سردرگم کرد.
The faulty GPS system threw off the driver.
سیستم جیپیاس دارای اشتباه راننده را گیج کرد.
سر هم کردن، فیالبداهه گفتن (نوشته و شعر)
The professor threw off the lecture.
استاد سخنرانی را فیالبداهه گفت.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «throw off» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/throw-off