امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Walk

wɒːk wɔːk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    walked
  • شکل سوم:

    walked
  • سوم‌شخص مفرد:

    walks
  • وجه وصفی حال:

    walking
  • شکل جمع:

    walks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive A1
راه رفتن، گردش کردن، پیاده رفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- I got off the bicycle and walked the rest of the way through heavy snow.
- از دوچرخه پیاده شدم و بقیه‌ی راه را از میان برف سنگین پیاده رفتم.
- A child was walking in the middle of the street.
- کودکی در وسط خیابان راه می‌رفت.
- to walk on a tightrope
- روی طناب راه رفتن
- He walked for a while, then he started running.
- مدتی پیاده‌روی کرد و سپس شروع کرد به دویدن.
- He walks two hours each day.
- او روزی دو ساعت پیاده‌روی می کند.
- My grandfather used to walk in his sleep.
- پدربزرگم در خواب راه می‌رفت.
- sleepwalking
- خواب گردی
- don't knock, just walk in !
- در نزن، بیا تو دیگه!
- He got up and walked out of the room.
- برخاست و از اتاق بیرون رفت.
- The neighboring countries wanted to walk in and take over.
- کشورهای همسایه می‌خواستند بیایند و صاحب اختیار بشوند.
- She loves to walk in the park.
- او دوست دارد در پارک گردش بکند.
- Unemployed workers walked the streets.
- کارگران بیکار در خیابان‌ها پرسه می‌زدند.
- Walk humbly with thy God.
- (انجیل ) با فروتنی باخداوند خود همراه شو.
- He walked me to the bus stop.
- تا ایستگاه اتوبوس مرا همراهی کرد.
- the British and American people will walk together...
- (چرچیل) مردم انگلیس و امریکا با یکدیگر همگام خواهند بود ...
- They say his ghost walks on the 13th night of every month.
- می‌گویند روح او شب سیزدهم هر ماه ظاهر می‌شود.
- Iraj walked the length of the street.
- ایرج طول خیابان را پیمود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
راه بردن
- Before a race, the riders walk their horses around the track.
- قبل از مسابقه سوارکاران اسب‌های خود را دور زمین مسابقه راه می‌برند.
- The nurse held the patient by the hand and walked him around the room.
- پرستار دست بیمار را گرفت و او را دور اتاق راه برد.
- The road was very steep and I had to get off and walk the bicycle to the top of the hill.
- جاده بسیار سر بالا بود و مجبور شدم پیاده شوم و دوچرخه را تا بالای تپه با خود ببرم.
verb - transitive
عمل کردن، اجرا کردن
- We have to walk a careful course to avoid inflation.
- برای احتراز از تورم باید خط‌ مشی احتیاط‌ آمیزی را اتخاذ کنیم.
- Let us walk in peace.
- بگذارید روش صلح‌آمیزی داشته باشیم.
- to walk warily
- با هشیاری عمل کردن
noun countable
راه رفتن، پیاده‌روی، گردش پیاده
- I know him by his walk.
- از طرز راه رفتنش او را می‌شناسم.
- John is fond of long walks.
- جان از پیاده‌روی‌های طولانی خوشش می‌آید.
- to go for a walk
- پیاده‌روی کردن
- He started at a walk but soon broke into a run.
- در آغاز راه می‌رفت؛ ولی به‌زودی شروع کرد به دویدن.
- He lives within a short walk of his office.
- در فاصله‌ی کوتاهی از اداره‌اش زندگی می‌کند.
- The hospital is within a ten minutes walk.
- با پای پیاده تا بیمارستان ده دقیقه راه است.
- His walk is just like his father's.
- درست مثل پدرش راه می‌رود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
گردشگاه، پیاده‌رو
- There are beautiful walks in every direction from here.
- در تمام اطراف اینجا، راه‌های زیبایی برای پیاده‌روی وجود دارد.
noun countable
راه‌پیما، گردش‌کننده، راه‌رونده، راهرو
noun countable
وضع، موقعیت، مقام، مرتبه
- from all walks of life including the nobility
- از همه‌ی طبقات ازجمله اشراف
- There were people from every walk, rich and poor.
- همه‌جور آدمی آنجا بود از پولدار گرفته تا فقیر.
noun countable
کار، حرفه، شغل
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد walk

  1. noun brief travel on foot
    Synonyms:
    airing carriage circuit constitutional gait hike jaunt march pace parade perambulation peregrination promenade ramble saunter schlepp step stretch stride stroll tour traipse tramp tread turn
  1. noun pathway
    Synonyms:
    aisle alley avenue boardwalk boulevard bricks bypath byway catwalk cloister course court crossing esplanade footpath gangway lane mall passage path pavement pier platform promenade road sidewalk street track trail
  1. noun discipline
    Synonyms:
    area arena bailiwick calling career course domain dominion field line metier profession province sphere terrain territory trade vocation
  1. verb move along on foot
    Synonyms:
    advance amble ambulate canter escort exercise file foot go go on foot hike hit the road hoof it knock about lead leg locomote lumber march meander pace pad parade patrol perambulate plod prance promenade race roam rove run saunter scuff shamble shuffle slog stalk step stride stroll strut stump take a walk toddle tour traipse tramp travel on foot traverse tread trek troop trudge wander wend one’s way
    Antonyms:
    run

Phrasal verbs

  • walk off

    1- رفتن (از محلی)، جیم شدن 2- (با پیاده‌روی) از دست دادن

  • walk out

    (ناگهان یا با خشم) رفتن، (جایی را) ترک کردن

    اعتصاب کردن

  • walk out on

    جیم شدن، ترک کردن و رفتن، قال گذاشتن

Collocations

Idioms

  • walk (all) over

    (عامیانه) 1- سخت یا به‌آسانی شکست دادن 2- با سلطه‌جویی و بی‌انصافی رفتار کردن با

  • walk the floor

    (در اثر درد یانگرانی و غیره) در اتاق پس و پیش رفتن، در اتاق راه رفتن

ارجاع به لغت walk

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «walk» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/walk

لغات نزدیک walk

پیشنهاد بهبود معانی