گذشتهی ساده:
footedشکل سوم:
footedسومشخص مفرد:
footsوجه وصفی حال:
footingشکل جمع:
feet(با تداعی منفی) تردید کردن، تعلل کردن، مسامحه کردن، (عمداً) کار را به تأخیر انداختن
(جلوی کسی به نشان تضرع یا احترام) به خاک افتادن
(به کاری یا جایی) عادت کردن، خوگرفتن، به خود اطمینان یافتن
(عامیانه) 1- رقصیدن، پایکوبی کردن 2- پیاده رفتن، گام برداشتن
واقعبین بودن، دنبال خواب و خیال نرفتن
واقعبین بودن، عقاید پادرهوا نداشتن
هرگز اشتباه نمیکند.
رهرو، دونده، ـ رو
پیاده، پای پیاده
(در آغاز کار) در موقعیت بد، بهطورناجور
اقدام قاطع کردن، مؤکد اصرار کردن، سخت مقاومت کردن، دو پای خود را در یک کفش کردن
اشتباه لپی کردن، خیطی بالا آوردن، گاف کردن، حرف عوضی زدن
استراحت کردن، (پاهای خود را روی میز گذاشتن و) غنودن
(عامیانه) حداکثر کوشش خود را کردن، برای جلوهگری کوشیدن
نسنجیده حرف زدن، حرف بیجا زدن، دهان خود را بیموقع گشودن، گاف دادن
گام نهادن در، قدم گذاشتن (در جایی)
روی پای خود ایستادن، به خود متکی بودن
مزاحم کسی بودن، توی دست و پا بودن، راه کسی را سد کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «foot» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/foot