گذشتهی ساده:
footedشکل سوم:
footedسومشخص مفرد:
footsوجه وصفی حال:
footingشکل جمع:
feetتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
شروع بدی داشتن (در یک رابطه یا موقعیت)
پیاده رفتن
بهترین خودت را نشان بده، نهایت تلاشت را بکن (برای ایجاد تاثیر اولیه خوب)
(با تداعی منفی) تردید کردن، تعلل کردن، مسامحه کردن، (عمداً) کار را به تأخیر انداختن
از موقعیت دشوار جان سالم به در بردن، بهخوبی از پس مشکلات برآمدن، در شرایط سخت موفق شدن
(به شرایط جدیدی) عادت کردن، خوگرفتن، جا افتادن
(عامیانه) 1- رقصیدن، پایکوبی کردن 2- پیاده رفتن، گام برداشتن
واقعبین بودن، دنبال خواب و خیال نرفتن
واقعبین بودن، عقاید پادرهوا نداشتن
هرگز اشتباه نمیکند.
رهرو، دونده، ـ رو
پیاده، پای پیاده
(در آغاز کار) در موقعیت بد، بهطورناجور
اقدام قاطع کردن، مؤکد اصرار کردن، سخت مقاومت کردن، دو پای خود را در یک کفش کردن
اشتباه لپی کردن، خیطی بالا آوردن، گاف کردن، حرف عوضی زدن
استراحت کردن، (پاهای خود را روی میز گذاشتن و) غنودن
(عامیانه) حداکثر کوشش خود را کردن، برای جلوهگری کوشیدن
نسنجیده حرف زدن، حرف بیجا زدن، دهان خود را بیموقع گشودن، گاف دادن
گام نهادن در، قدم گذاشتن (در جایی)
روی پای خود ایستادن، به خود متکی بودن
مزاحم کسی بودن، توی دست و پا بودن، راه کسی را سد کردن
نوکروار، دستبهسینه
always put your best foot forward
همیشه ویژگیهای خوب خود را مورد تأکید قرار بده
ورق برگشته است
to have one's foot in the grave
سالخورده و نزدیک به مرگ بودن، بهشدت بیمار بودن، در شرف موت بودن
وضعیت معکوس شده است، وضع کاملاً تغییر کرده است
start off on the right (or wrong) foot
سنگ اول را درست (یا کج) گذاشتن، از آغاز درست (یا غلط) عمل کردن
1- زیر لگد له کردن 2- (مجازی) زیر پا گذاشتن، تجاوز کردن
(کاری را) به طریق ناصواب شروع کردن، خشت اول را کج گذاشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «foot» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/foot