Step

step step
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    stepped
  • شکل سوم:

    stepped
  • سوم‌شخص مفرد:

    steps
  • وجه وصفی حال:

    stepping
  • شکل جمع:

    steps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B1
راه رفتن، رفتن (معمولاً با along)، آمدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Well, I must step along now.
- خب، حالا باید بروم.
- We need to step quickly if we want to catch the bus.
- اگر بخواهیم به اتوبوس برسیم، باید سریع راه برویم.
verb - intransitive B1
پا گذاشتن
- Don't step on the nail!
- روی میخ پا نگذار!
- to step on the brake
- ترمز گرفتن (پا روی ترمز گذاشتن)
verb - intransitive B1
قدم برداشتن، گام برداشتن
- He stepped to the phone.
- به سوی تلفن قدم برداشت.
- I stepped over the box.
- از روی جعبه گام برداشتم.
noun countable B2
قدم، گام، مرحله
- We got a step closer to victory.
- یک قدم به پیروزی نزدیک‌تر شدیم.
- He explained the next step.
- مرحله‌ی بعدی را شرح داد.
noun countable B2
اقدام، عمل
- Necessary steps have been taken to overcome these shortcomings.
- برای برطرف کردن این کاستی‌ها اقدام لازم به عمل آمده است.
- International observers are monitoring the country's tentative steps towards democracy.
- ناظران بین‌المللی اقدامات این کشور به سوی دموکراسی را زیر نظر دارند.
noun countable B1
پله
- the steps of a ladder
- پله‌های نردبان
- This stairway has ten steps.
- این پلکان ده پله دارد.
noun plural
انگلیسی بریتانیایی نردبان تاشو
- He brought out the metal steps from the garage.
- نردبان تاشوی فلزی را از گاراژ بیرون آورد.
- The steps were sturdy.
- نردبان تاشو محکم بود.
noun countable B1
قدم، گام (عمل)
- She walked with slow steps.
- با قدم‌های آهسته راه می‌رفت.
- He took two steps toward me.
- دو گام به سوی من برداشت.
noun countable
قدم، گام (فاصله)
- The school is a step away from his house.
- مدرسه در یک قدمی خانه‌ی اوست.
- Just two more steps and you'll reach the top of the hill.
- تنها دو گام دیگر به بالای تپه می‌رسید.
noun uncountable
طرز راه رفتن
- Watch your step in the dark alley.
- مراقب طرز راه رفتنت در کوچه‌ی تاریک باش.
- She walked with a spring in her step.
- طرز راه رفتنش با جست‌وخیز همراه بود.
noun countable
صدای پا
- I could hear his steps in the hallway.
- صدای پای او در راهرو به گوشم می‌رسید.
- Her steps was barely audible.
- صدای پاهایش به‌سختی قابل شنیدن بود.
noun countable
حرکت پا (در رقص)
- The dancer's steps impressed the judges.
- حرکات پای رقصنده داوران را تحت‌تأثیر قرار داد.
- The dancer's fluid steps seemed to transport the audience to another world.
- به نظر می‌رسید که حرکات پای رقصنده مخاطب را به دنیای دیگری می‌برد.
noun countable
موسیقی پرده (فاصله‌ی بین دو نت با صدای متفاوت)
- The music teacher explained to her students the significance of half steps in creating harmonious melodies.
- معلم موسیقی اهمیت نیم‌پرده در ایجاد ملودی‌های موزون را برای شاگردانش توضیح داد.
- The musician adjusted the guitar strings for a perfect half step between each note.
- نوازنده سیم‌های گیتار را برای نواختن نیم‌پرده‌ای عالی بین هر نت تنظیم کرد.
prefix
–ناتنی، نا–
- I have a stepsister who is two years older than me.
- یک خواهر ناتنی دارم که دو سال از من بزرگ‌تر است.
- She introduced her stepfather to her friends.
- ناپدری‌اش را به دوستانش معرفی کرد.
noun
درجه، رتبه، مرتبه
- She was promoted to the higher step in her career.
- او در حرفه‌ی خود به درجه‌ی بالاتر ارتقا یافت.
- She reached the highest step in her academic journey.
- او در مسیر تحصیلی‌اش به بالاترین مرتبه رسید.
noun
سکو، تختگاه (در اطراف دکل کشتی)
- A sturdy step is crucial to prevent the mast from swaying during storms.
- وجود سکوی محکم برای جلوگیری از تکان خوردن دکل در طول طوفان بسیار مهم است.
- The crew carefully inspected the step before setting sail.
- خدمه پیش از حرکت، تختگاه را به‌دقت بررسی کردند.
verb - intransitive
رقصیدن
- They stepped in perfect harmony.
- با هماهنگی کامل رقصیدند.
- The dancers stepped lightly.
- رقصنده‌ها به‌آرامی رقصیدند.
verb - intransitive
رسیدن، به دست آوردن (گویی با گام برداشتن) (معمولاً با into می‌آید)
- After years of hard work, he finally stepped into the position he had always dreamed of.
- پس از سال‌ها تلاش و کوشش، سرانجام به جایگاهی که همیشه آرزویش را داشت، رسید.
- After his father's death, he stepped into a large fortune.
- پس از مرگ پدرش ثروت فراوانی به او رسید.
verb - transitive
با قدم اندازه گرفتن
- He stepped off fifty meters.
- با قدم پنجاه متر اندازه گرفت.
- He stepped off the perimeter of the garden.
- محیط باغ را با قدم اندازه گرفت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد step

  1. noun pace of feet in walking
    Synonyms: footfall, footprint, footstep, gait, impression, mark, print, spoor, stepping, stride, trace, track, trail, tread, vestige, walk
  2. noun action, move
    Synonyms: act, advance, advancement, deed, degree, expedient, gradation, grade, level, maneuver, means, measure, motion, notch, phase, point, procedure, proceeding, process, progression, rank, remove, rung, stage, start
  3. noun one level of stairs
    Synonyms: doorstep, gradation, notch, rest, round, run, rung, stair, tread
  4. verb move foot to walk
    Synonyms: advance, ambulate, ascend, dance, descend, go backward, go down, go forward, go up, hoof, mince, move backward, move forward, pace, prance, skip, stride, tiptoe, traipse, tread, trip, troop, walk

Phrasal verbs

  • step down

    استعفا دادن

    کاستن، پایین آمدن

  • step in

    میانجی شدن، پا در میانی کردن

    بازدید مختصر و کوتاهی کردن

  • step out

    از محلی خارج شدن، قدم تند کردن

    مردن

    (در ازدواج) خیانت کردن

  • step up

    زیاد کردن، افزودن، اضافه کردن

    پیشرفت کردن

  • step back

    تأمل کردن، دست نگه داشتن

    پا پس کشیدن

Collocations

  • break step

    (مشق نظام) آزاد راه رفتن، قدم رو نکردن

  • in step

    1- قدم‌ رو، درحال قدم‌برداری همگام 2- (رژه) پا گرفتن 3- همگام، هم‌قدم

  • keep step (with)

    هم‌گام بودن (با)، هماهنگ بودن، گام‌به‌گام (با کسی یا چیزی) حرکت کردن

  • out of step (with)

    ناهمگام (با)، نا هماهنگ، نا متجانس با

  • step by step

    قدم‌به‌قدم، تدریجی، گام‌به‌گام، مرحله‌به‌مرحله

  • take steps

    1- راه رفتن، گام برداشتن 2- اقدام کردن

Idioms

  • step it

    رقصیدن

  • step on it

    گاز دادن، تندتر راندن، عجله کردن

  • watch one's step

    1- در راه رفتن مواظب بودن، بادقت گام نهادن 2- (عامیانه) احتیاط کردن، مواظب بودن

  • step (move) aside

    کنار رفتن، کناره گیری کردن

  • break one's pace (or step)

    (در راه رفتن) گام خود را عوض کردن، جور دیگری راه رفتن یا گام برداشتن

  • take a false step

    حرکت اشتباهی کردن، گام خطا برداشتن

  • step on the gas

    (عامیانه) گاز دادن، پا روی گاز گذاشتن

  • step (or tread) on someone's toes

    پا روی پای کسی گذاشتن، به حقوق کسی تجاوز کردن، پاپی شدن

ارجاع به لغت step

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «step» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/step

پیشنهاد بهبود معانی