گذشتهی ساده:
levelledشکل سوم:
levelledسومشخص مفرد:
levelsوجه وصفی حال:
levellingشکل جمع:
levelsصفت تفضیلی:
more levelصفت عالی:
most levelتراز، ، سطح، طبقه، مقدار، میزان، رتبه، درجه، زینه، مقام، رده
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
at record levels
به مقدار بیسابقه
the loudness level of a sound
میزان بلندی صدا
I'll do my level best to finish this book in four years.
بیشترین کوشش خود را خواهم کرد تا این کتاب را چهار ساله تمام کنم.
Water seeks its level.
آب در یک سطح پخش میشود.
a hundred meters above sea level
صد متر بلندتر از سطح دریا
a normal blood-level
میزان طبیعی قند خون
levels of promotion
مدارج ترفیع
high-level talks
مذاکرات در ردههای بالا
on an international level
(مجازی) در سطح بینالمللی
levels of income
سطوح درآمد
the level of excellence
درجهی مرغوبیت یا خوبی
a multi-level parking lot
پارکینگ چند طبقه
Both swimmers are on a level.
هر دو شناگر با هم برابرند.
to keep the tops of pictures on a level
بالای عکسها را همطراز کردن
This student has reached an advanced level.
این شاگرد به مرحلهی پیشرفته رسیدهاست.
Don't put yourself at their level!
خود را همردیف آنها نکن!
یکدست، یکنواخت، مساوی، مستوی، هموار، مسطح، همپایه، بیطرف، متعادل، متوازن، متعادل، میانبود، آرام، ملایم
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
It brings the tilted surface to a level.
سطح مایل را افقی میکند.
This land is very level.
این زمین خیلی صاف است.
level ground
زمین هموار
the advantages of a level temperature
فواید حرارت ثابت
He was always in a level mood.
او همیشه حالت ملایم و آرامی داشت.
a level teaspoonful of sugar and some salt
یک قاشق پر شکر و کمی نمک
اعتماد کردن
تسطیح کردن، هموار کردن، بی شیب کردن، صاف کردن
The storm leveled the tree.
طوفان درخت را انداخت.
Dyes that level readily.
رنگهایی که بهآسانی بهطور یکدست پخش میشوند.
Class differences were leveled down.
اختلافات طبقاتی برطرف شدند.
با خاک یکسان کردن، درهم کوفتن، منهدم کردن، ویران کردن
The Mongols leveled the city.
مغولها شهر را با خاک یکسان کردند.
تراز کردن، برابر کردن، هموار کردن
Love levels all ranks.
عشق همه را در در یک سطح قرار میدهد.
Tractors level the ground.
تراکتورها زمین را هموار میکنند.
صریح و علنی برخورد کردن
I want to level with you.
میخواهم با تو روراست باشم.
L have always been level with you.
من همیشه با تو روراست بودهام.
هدف رفتن، هدف گیری کردن
On of the soldiers leveled his gun at me.
یکی از سربازان هفت تیرش را به سویم نشانه گرفت.
Much criticism was leveled against him.
انتقادات سختی به او وارد شد.
1- هموار کردن یا شدن، همسطح کردن، بیشیب کردن یا شدن 2- (مانند هواپیمای در حال پرواز) افقی شدن، کرانسوی شدن 3- ثابتماندن
1- برابر با، همتراز با 2- رکوراست بودن با
به درجه یا رتبه یا مقام سزاوار خود رسیدن، به قدر استحقاق خود ترقی کردن
1- برابر با، همتراز با 2- رکوراست بودن با
(عامیانه) بیشترین سعی (کسی)، حداکثر کوشش
(عامیانه) روراست، رکوراست، راد
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «level» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/level