با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Level

ˈlevl ˈlevl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    levelled
  • شکل سوم:

    levelled
  • سوم‌شخص مفرد:

    levels
  • وجه وصفی حال:

    levelling
  • شکل جمع:

    levels
  • صفت تفضیلی:

    more level
  • صفت عالی:

    most level

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
تراز، ، سطح، طبقه، مقدار، میزان، رتبه، درجه، زینه، مقام، رده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- at record levels
- به مقدار بی‌سابقه
- the loudness level of a sound
- میزان بلندی صدا
- I'll do my level best to finish this book in four years.
- بیشترین کوشش خود را خواهم کرد تا این کتاب را چهار ساله تمام کنم.
- Water seeks its level.
- آب در یک سطح پخش می‌شود.
- a hundred meters above sea level
- صد متر بلندتر از سطح دریا
- a normal blood-level
- میزان طبیعی قند خون
- levels of promotion
- مدارج ترفیع
- high-level talks
- مذاکرات در رده‌های بالا
- on an international level
- (مجازی) در سطح بین‌المللی
- levels of income
- سطوح درآمد
- the level of excellence
- درجه‌ی مرغوبیت یا خوبی
- a multi-level parking lot
- پارکینگ چند طبقه
- Both swimmers are on a level.
- هر دو شناگر با هم برابرند.
- to keep the tops of pictures on a level
- بالای عکس‌ها را هم‌طراز کردن
- This student has reached an advanced level.
- این شاگرد به مرحله‌ی پیشرفته رسیده‌است.
- Don't put yourself at their level!
- خود را هم‌ردیف آن‌ها نکن!
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
یکدست، یکنواخت، مساوی، مستوی، هموار، مسطح، هم‌پایه، بی‌طرف، متعادل، متوازن، متعادل، میانبود، آرام، ملایم
- It brings the tilted surface to a level.
- سطح مایل را افقی می‌کند.
- This land is very level.
- این زمین خیلی صاف است.
- level ground
- زمین هموار
- the advantages of a level temperature
- فواید حرارت ثابت
- He was always in a level mood.
- او همیشه حالت ملایم و آرامی داشت.
- a level teaspoonful of sugar and some salt
- یک قاشق پر شکر و کمی نمک
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
اعتماد کردن
verb - intransitive
تسطیح کردن، هموار کردن، بی شیب کردن، صاف کردن
- The storm leveled the tree.
- طوفان درخت را انداخت.
- Dyes that level readily.
- رنگ‌هایی که به‌آسانی به‌طور یکدست پخش می‌شوند.
- Class differences were leveled down.
- اختلافات طبقاتی برطرف شدند.
verb - transitive
با خاک یکسان کردن، درهم کوفتن، منهدم کردن، ویران کردن
- The Mongols leveled the city.
- مغولها شهر را با خاک یکسان کردند.
verb - transitive
تراز کردن، برابر کردن، هموار کردن
- Love levels all ranks.
- عشق همه را در در یک سطح قرار می‌دهد.
- Tractors level the ground.
- تراکتورها زمین را هموار می‌کنند.
verb - intransitive
صریح و علنی برخورد کردن
- I want to level with you.
- می‌خواهم با تو روراست باشم.
- L have always been level with you.
- من همیشه با تو روراست بوده‌ام.
verb - transitive
هدف رفتن، هدف گیری کردن
- On of the soldiers leveled his gun at me.
- یکی از سربازان هفت تیرش را به سویم نشانه گرفت.
- Much criticism was leveled against him.
- انتقادات سختی به او وارد شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد level

  1. adjective smooth, balanced
    Synonyms: akin, aligned, alike, calm, commensurate, common, comparable, consistent, constant, continuous, equable, equivalent, even, exact, flat, flush, horizontal, identical, in line, leveled, like, lined up, matched, matching, of same height, on a line, on a par, on one plane, parallel, plain, planate, plane, planed, polished, precise, proportionate, regular, rolled, same, stable, steady, straight, trim, trimmed, unbroken, unfluctuating, uniform, uninterrupted
    Antonyms: ragged, uneven
  2. noun horizontal position or thing
    Synonyms: altitude, elevation, floor, height, layer, plain, plane, story, stratum, surface, zone
  3. noun rank, position
    Synonyms: achievement, degree, grade, stage, standard, standing, status
  4. verb make even
    Synonyms: equalize, equate, even, even off, even out, flatten, flush, grade, lay, make equal, make flat, mow, plane, press, roll, smooth, smoothen, straighten, surface
    Antonyms: jag, rough up
  5. verb destroy, demolish
    Synonyms: bring down, bulldoze, devastate, down, drop, equalize, fell, flatten, floor, ground, knock down, knock over, lay low, mow, pull down, raze, ruin, smooth, tear down, waste, wreck
    Antonyms: build, construct
  6. verb be honest
    Synonyms: be above-board, be frank, be on the up and up, be open, be straight, be straightforward, be up-front, come clean, come to terms, keep nothing back, talk straight, tell the truth
    Antonyms: deceive, lie
  7. verb aim, direct
    Synonyms: address, beam, cast, focus, incline, lay, point, slant, train, turn, zero in on
    Antonyms: point away, turn

Phrasal verbs

  • level off (or out)

    1- هموار کردن یا شدن، هم‌سطح کردن، بی‌شیب کردن یا شدن 2- (مانند هواپیمای در حال پرواز) افقی شدن، کران‌سوی شدن 3- ثابت‌ماندن

Collocations

  • level with

    1- برابر با، هم‌تراز با 2- رک‌وراست بودن با

Idioms

  • find one's (or its) level

    به درجه یا رتبه یا مقام سزاوار خود رسیدن، به قدر استحقاق خود ترقی کردن

  • level with

    1- برابر با، هم‌تراز با 2- رک‌وراست بودن با

  • one's level best

    (عامیانه) بیشترین سعی (کسی)، حداکثر کوشش

  • on the level

    (عامیانه) روراست، رک‌وراست، راد

ارجاع به لغت level

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «level» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/level

لغات نزدیک level

پیشنهاد بهبود معانی