Floor

flɔːr flɔː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    floored
  • شکل سوم:

    floored
  • سوم‌شخص مفرد:

    floors
  • وجه وصفی حال:

    flooring
  • شکل جمع:

    floors

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
کف، طبقه، فرش، کف زمین، کف اطاق، سطح

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- the ocean floor
- کف اقیانوس
- I sat on the floor.
- روی کف اتاق نشستم.
- A Tabriz carpet was spread in the middle of the floor.
- فرش تبریز در وسط کف اتاق پهن شده بود.
- Mehri's apartment is on the sixth floor.
- آپارتمان مهری در طبقه‌ی ششم است.
- We are going to floor this room with marble.
- خیال داریم کف این اتاق را مرمر کنیم.
- The forest floor was marshy.
- سطح جنگل باتلاقی بود.
- the floor of the valley
- ته دره
- They are paving the floor of the bridge.
- دارند سطح پل را آسفالت می‌کنند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun
کمینه، کمترین (مقدار یا قیمت)
noun
کف خیابان (یا پل یا جاده)، (در ساختمان و آپارتمان و غیره) اشکوب
noun
(بورس سهام و پارلمان و غیره) تالار، صحن (بورس و غیره)، درونسرا
noun
اعضای بورس سهام، نمایندگان مجلس شورا (و غیره)
noun
(در مجلس شورا و غیره) اجازه‌ی صحبت، حداقل هرچیز (که توسط مقامات مسئول تعیین شده است)
noun
حضار، حاضران، شنوندگان
verb - transitive
کف دار کردن، ته دار کردن، کف‌سازی کردن
verb - transitive
(کف جایی را) با چیزی پوشاندن
verb - transitive
(اتومبیل) گاز ماشین را تا ته فشار دادن
- He floored the accelerator.
- او گاز را تا ته فشار داد.
- Floor it!
- تا ته گاز بده!
verb - transitive
(عامیانه) پیروز شدن بر، شکست دادن
verb - transitive
به زمین زدن، (با ضربه) برزمین افکندن
- He floored his opponent with one blow.
- با ضربه‌ای حریف خود را بر زمین افکند.
- factory floor
- کارگاه کارخانه (ماشین خانه)
- There was no time to hear questions from the floor.
- وقت برای شنیدن پرسش‌های حضار نبود.
- Her answer floored me completely.
- پاسخ او مرا کاملاً گیج کرد.
- The government has put a floor under hourly wage.
- دولت برای مزدهای ساعتی میزان حداقل تعیین کرده است.
- to ask a chairman for the floor
- از رئیس اجازه‌ی صحبت خواستن
- He is a floor trader for the Chicago stock exchange.
- او در بورس سهام شیکاگو دلال خرید و فروش است.
- a dance floor
- صحنه (یا پهنه‌ی) رقص
- When he came on the senate floor everyone applauded.
- وقتی به صحن سنا آمد، همه کف زدند.
- The house has mosaic floors.
- کف اتاق‌های خانه از موزاییک است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد floor

  1. noun bottom of a room; level of a multistory building
    Synonyms: basement, boards, canvas, carpet, cellar, deck, downstairs, flat, flooring, ground, landing, lowest point, mat, mezzanine, nadir, rug, stage, story, tier, upstairs
    Antonyms: ceiling
  2. verb perplex, confound
    Synonyms: baffle, beat, bewilder, bowl over, bring down, bring up short, conquer, defeat, discomfit, disconcert, down, drop, dumbfound, fell, flatten, ground, knock down, lay low, level, nonplus, overthrow, prostrate, puzzle, stump, throw
    Antonyms: clear up, explain

Collocations

Idioms

  • hold the floor

    (در پارلمان و غیره) نطق کردن، (به نوبه‌ی خود) سخنرانی کردن

  • take the floor

    1- برخاستن و سخنرانی خود را آغاز کردن 2- روی پهنه‌ی رقص رفتن

  • the floor is yours

    (پارلمان و غیره) حال می‌توانید سخنان خود را ایراد کنید.

ارجاع به لغت floor

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «floor» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/floor

لغات نزدیک floor

پیشنهاد بهبود معانی