به خاک افتاده (درحال عبادت یا خضوع)، روی زمین خوابیده، دمر خوابیده، افتادن، درمانده و بیچاره شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
They fell prostrate at the feet of the emperor.
جلو پای امپراتور به سجده افتادند.
Lie prostrate and take a deep breath.
دمرو بخوابید و نفس عمیق بکشید.
He drove his dagger to the hilt in his prostrate enemy's chest.
دشنهاش را تا دسته در سینهی دشمن بهخاکافتاده فرو کرد.
a prostrate tree
درخت از پا افکنده
The mother was prostrate with grief.
اندوه، مادر را از پا انداخته بود.
a prostrate, impoverished country
کشوری ذلیل و فقرزده
Gambling losses prostrated him.
باخت در قمار او را به خاک سیاه نشاند.
They prostrated themselves in front of the Mongolian conquerors.
آنان در برابر فاتحان مغول سر تسلیم فرو آوردند.
a prostrating disease
بیماری توانفرسا
He was prostrated by the loss of his wife.
از دست دادن زوجه او را از پا درآورد.
He prostrated his opponent with one blow.
حریف خود را با یک ضربه نقش بر زمین کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «prostrate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/prostrate