فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Incapacitated

سوم‌شخص مفرد:

incapacitates

وجه وصفی حال:

incapacitating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

ناتوان، عاجز، درمانده، زمین‌گیر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

He is incapacitated and can't work.

او دیگر زمین‌گیر شده است و نمی‌تواند کار کند.

They could still be mentally alert but physically incapacitated.

آن‌ها می‌توانند از لحاظ ذهنی هوشیار باشند، اما جسم‌شان ناتوان باشد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد incapacitated

  1. adjective disabled
    Synonyms:
    impaired weak helpless handicapped crippled lame incapable immobilized powerless infirm hurt weakened debilitated paralyzed maimed laid-up impotent confined bedridden out of commission out-of-action sidelined broken-down wornout

ارجاع به لغت incapacitated

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incapacitated» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incapacitated

لغات نزدیک incapacitated

پیشنهاد بهبود معانی