فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Incapacitated

آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم شخص مفرد:

    incapacitates
  • وجه وصفی حال:

    incapacitating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    ناتوان، عاجز، درمانده، زمین‌گیر
    • - He is incapacitated and can't work.
    • - او دیگر زمین‌گیر شده است و نمی‌تواند کار کند.
    • - They could still be mentally alert but physically incapacitated.
    • - آن‌ها می‌توانند از لحاظ ذهنی هوشیار باشند، اما جسم‌شان ناتوان باشد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد incapacitated

  1. adjective disabled
    Synonyms: bedridden, broken-down, confined, crippled, debilitated, handicapped, helpless, hurt, immobilized, impaired, impotent, incapable, infirm, laid-up, lame, maimed, out-of-action, out of commission, paralyzed, powerless, sidelined, weak, weakened, wornout

ارجاع به لغت incapacitated

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incapacitated» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/incapacitated

لغات نزدیک incapacitated

پیشنهاد بهبود معانی