با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Infirm

ɪnˈfɜrːm ɪnˈfɜːm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    infirmer
  • صفت عالی:

    infirmest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    ناتوان، ضعیف، علیل، رنجور، نااستوار
    • - The old man was quite infirm.
    • - پیرمرد بسیار رنجور بود.
    • - infirm of purpose
    • - بی‌اراده
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد infirm

  1. adjective sick, weak
    Synonyms: ailing, anemic, anile, debilitated, decrepit, delicate, enfeebled, failing, faint, faltering, feeble, flimsy, fragile, frail, halting, ill, insecure, irresolute, laid low, lame, sensile, shaky, unsound, unstable, unsubstantial, vacillating, wavering, wobbly
    Antonyms: firm, healthy, hearty, robust, sound, strong

لغات هم‌خانواده infirm

ارجاع به لغت infirm

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «infirm» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/infirm

لغات نزدیک infirm

پیشنهاد بهبود معانی