گذشتهی ساده:
incapacitatedشکل سوم:
incapacitatedسومشخص مفرد:
incapacitatesوجه وصفی حال:
incapacitatingناقابل ساختن، سلب صلاحیت کردن از، بینیرو ساختن،از کار افتادن، ناتوان ساختن، محجور کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Age incapacitated him.
سالخوردگی او را ناتوان کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «incapacitate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incapacitate