Incapacitate

ˌɪnkəˈpæsɪteɪt ˌɪnkəˈpæsɪteɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    incapacitated
  • شکل سوم:

    incapacitated
  • سوم‌شخص مفرد:

    incapacitates
  • وجه وصفی حال:

    incapacitating

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive
ناقابل ساختن، سلب صلاحیت کردن از، بی‌نیرو ساختن،از کار افتادن، ناتوان ساختن، محجور کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Age incapacitated him.
- سالخوردگی او را ناتوان کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد incapacitate

  1. verb put out of action
    Synonyms: clip wings, cripple, damage, disable, disarm, disenable, disqualify, hamstring, hinder, hog-tie, hurt, immobilize, lame, lay up, maim, paralyze, prostrate, put out of commission, take out, undermine, weaken
    Antonyms: allow, facilitate, mobilize, permit

ارجاع به لغت incapacitate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incapacitate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/incapacitate

لغات نزدیک incapacitate

پیشنهاد بهبود معانی