گذشتهی ساده:
immobilizedشکل سوم:
immobilizedسومشخص مفرد:
immobilizesوجه وصفی حال:
immobilizingبیبسیج کردن، جمع کردن، از جنبش و حرکت باز داشتن، ثابت کردن، مدتی در بستر بیحرکت ماندن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Lack of fuel immobilized the enemy.
نداشتن سوخت دشمن را از حرکت بازداشت.
Our planes were immobilized by bad weather.
هوای بد هواپیماهای ما را از پرواز بازداشت.
to immobilize a broken bone
استخوان شکسته را به حالت ثابت درآوردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «immobilize» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/immobilize