با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Immobilize

ɪˈmoʊblaɪz ɪˈməʊbəlaɪz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    immobilized
  • شکل سوم:

    immobilized
  • سوم‌شخص مفرد:

    immobilizes
  • وجه وصفی حال:

    immobilizing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
بی‌بسیج کردن، جمع کردن، از جنبش و حرکت باز داشتن، ثابت کردن، مدتی در بستر بی‌حرکت ماندن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- Lack of fuel immobilized the enemy.
- نداشتن سوخت دشمن را از حرکت بازداشت.
- Our planes were immobilized by bad weather.
- هوای بد هواپیماهای ما را از پرواز بازداشت.
- to immobilize a broken bone
- استخوان شکسته را به حالت ثابت درآوردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد immobilize

  1. verb To render powerless or motionless, as by inflicting severe injury
    Synonyms: immobilise, cripple, disable, incapacitate, knock out, paralyze
  2. verb Convert (assets) into fixed capital
    Synonyms: immobilise
  3. verb Prohibit the conversion or use of (assets)
    Synonyms: immobilise, trap, freeze, pin, block
  4. verb To cause to cease regular activity
    Synonyms: idle, stop, tie-up

ارجاع به لغت immobilize

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «immobilize» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/immobilize

لغات نزدیک immobilize

پیشنهاد بهبود معانی