گذشتهی ساده:
pinnedشکل سوم:
pinnedسومشخص مفرد:
pinsوجه وصفی حال:
pinningشکل جمع:
pinsPIN در معنای هجدهم مخفف لغت personal identification number است.
سوزن تهگرد
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
He had held together his torn sleeve with a few pins.
آستین پارهاش را با چند سوزن تهگرد به هم وصل کرده بود.
He carefully removed each pin from the pattern before cutting.
پیش از برش، هر سوزن تهگرد را با دقت از روی الگو جدا کرد.
سنجاق (قفلی)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The pin easily fastened the two pieces of cloth together.
سنجاق بهراحتی این دو تکهپارچه را به هم محکم کرد.
She always carried a pin in her purse for emergencies.
او همیشه در کیفش برای مواقع اضطراری سنجاق داشت.
سوزن (در نارنجک) (از جنس فلز)
The soldier carefully pulled the pin from the grenade.
سرباز با احتیاط سوزن را از نارنجک بیرون کشید.
She found a rusted pin on the ground near an old battlefield.
سوزن زنگزدهای را روی زمین نزدیک میدان جنگ قدیمی پیدا کرد.
برق پین (روی دوشاخه) (از جنس فلز)
Make sure the two-pin plug is securely connected before turning on the device.
پیش از روشن کردن دستگاه مطمئن شوید که دوشاخهی دو پین به طور ایمن وصل شده است.
The adapter allows you to convert a two-pin plug into a three-pin plug.
آداپتور به شما امکان میدهد دوشاخهی دو پین را به دوشاخهی سه پین تبدیل کنید.
پزشکی میلچه، پین
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی پزشکی
The surgeon inserted a pin into the patient's fractured bone.
جراح میلچه را لابهلای استخوان شکستهی بیمار گذاشت.
She underwent surgery to have a pin inserted in her shoulder.
تحت عمل جراحی قرار گرفت تا در شانهی او پین قرار داده شود.
سوزن (کراوات و کلاه و غیره)
The hat pin gleamed in the sunlight.
سوزن کلاه زیر نور خورشید برق میزد.
The tie pin was a gift from his grandfather.
این سوزن کراوات هدیهای از پدربزرگش بود.
انگلیسی آمریکایی سنجاقسینه
The design of the pin caught everyone's attention.
طراحی این سنجاقسینه توجه همه را به خود جلب کرد.
She attached the pin to her dress.
سنجاقسینه را به لباسش زد.
ورزش مهره، پین (بطریشکل) (در بازی بولینگ)
She knocked down all ten pins.
هر ده مهره را به زمین انداخت.
The sound of the falling pins echoed through the bowling alley.
صدای افتادن پینها در سالن بولینگ پیچید.
ورزش میله (در گلف)
The caddie removed the pin.
وردست میله را درآورد.
His ball stopped only feet away from the pin.
توپ او تنها چند متر دورتر از میله ایستاد.
تصویر، پین (در شبکهی اجتماعی پینترست (Pinterest))
I found the most beautiful pin of a sunset over the ocean.
زیباترین تصویر غروب خورشید بر فراز اقیانوس را پیدا کردم.
Can you send me that fashion pin you saved?
آیا میتوانید آن پین مد که ذخیره کردهاید، برای من بفرستید؟
لنگ (معمولاً بهصورت جمع میآید)
I need to shave my pins.
باید لنگهام رو بتراشم.
My pins are sore.
لنگهام درد میکنن.
ورزش آچمز، پین (در شطرنج)
The pin forced the opponent to sacrifice his rook to protect the king.
آچمز حریف را مجبور کرد تا برای محافظت از شاه، رخ خود را فدا کند.
The pin can restrict the movement of the opponent's piece.
پین میتواند حرکت مهرهی حریف را محدود کند.
وصل کردن، الصاق کردن، زدن (به) (با سوزن تهگرد و غیره)
They had pinned his picture to the wall.
عکس او را با سوزن تهگرد به دیوار زده بودند.
The teacher pinned the student's artwork on the classroom wall.
معلم اثر هنری دانشآموز را به دیوار کلاس وصل کرد.
He pinned the medal to the young soldier's chest.
مدال را به سینهی سرباز جوان زد.
انگلیسی آمریکایی قدیمی نشان کردن (دختر) (توسط پسر)
He decided to pin her.
تصمیم گرفت او را نشان کند.
The young man pinned his girlfriend with a silver heart-shaped locket.
مرد جوان دوستدخترش را با نگارآویز نقرهای به شکل قلب نشان کرد.
کامپیوتر سنجاق کردن، پین کردن (پیام و صفحه و غیره) (برای مشاهده یا دسترسی راحتتر)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کامپیوتر
Can you pin this post?
آیا میتوانید این فرسته را سنجاق کنید؟
I always pin my favorite websites so I can access them quickly.
همیشه وبسایت های محبوبم را پین میکنم تا بتوانم بهسرعت به آنها دسترسی داشته باشم.
گیر انداختن، امکان تکان خوردن به ... ندادن، سر جای خود محکم نگه داشتن (کسی)
Two men pinned the burglar to the ground while I called the police.
دو مرد دزد را روی زمین گیر انداختند و من به کلانتری تلفن زدم.
The detective pinned the suspect.
کارآگاه مظنون را سر جای خود محکم نگه داشت.
ورزش در خاک نگه داشتن (حریف)
The wrestler expertly pinned his opponent.
کشتیگیر حریفش را ماهرانه در خاک نگه داشت.
With immense strength, she managed to pin her rival.
او با قدرت فوق العادهای موفق شد رقیبش را در خاک نگه دارد.
شمارهی شناسایی شخصی، پین (با حروف بزرگ)
I forgot my PIN and now I can't withdraw any money.
شمارهی شناسایی شخصیام را فراموش کردهام و اکنون نمیتوانم هیچ پولی را برداشت کنم.
The ATM machine asked for my PIN before allowing me to make a transaction.
دستگاه خودپرداز پیش از اینکه به من اجازهی انجام تراکنش را بدهد، پین من را خواست.
موسیقی پیچ کوک، پین
The guitar's pins needed to be replaced.
پیچهای کوک گیتار باید تعویض میشدند.
The pin on the ukulele was loose.
پین روی یوکللی شل بود.
شیار (کلید) (که وارد قفل میشود)
The pin in the lock was stuck, preventing the key from turning.
شیار در قفل گیر کرده بود و از چرخش کلید جلوگیری میکرد.
The key wouldn't turn because the pin was jammed in the lock.
کلید نمیچرخید زیرا شیار در قفل گیر کرده بود.
پشیز (هر چیز کمارزش یا بیاهمیت)
I don't care a pin.
پشیزی برام اهمیت نداره.
She doesn't care a pin about them.
اونها پشیزی براش مهم نیستن.
ورزش خاک (در کشتی)
He struggled to escape from his opponent's pin.
او برای فرار از خاک حریف سخت تلاش کرد.
The crowd erupted in cheers as the pin was completed.
وقتی که خاک تکمیل شد، جمعیت به تشویق پرداختند.
مجازی گره زدن (به) (با on میآید)
He pinned his happiness on the outcome of the game.
او خوشحالیاش را به نتیجهی بازی گره زد.
The team's chances of winning were pinned on their star player's performance.
شانس قهرمانی این تیم به عملکرد بازیکن ستارهی آنها گره خورده بود.
به گردن ... انداختن (کسی) (تقصیر و گناه و غیره) (با on میآید)
Don't try to pin the blame on me!
سعی نکن تقصیر را به گردن من بیندازی!
The manager ruthlessly tried to pin the failure on the newest team member.
مدیر تلاش کرد تا شکست را به گردن جدیدترین عضو تیم بیندازد.
دقیقاً مشخص کردن، دقیقاً تعیین کردن، دقیقاً معیّن کردن (با out میآید)
He was able to pin down the source of the strange odor in the room.
او توانست منبع بوی عجیب اتاق را دقیقاً مشخص کند.
They couldn't pin down the cause of the technical glitch in the system.
آنها نتوانستند علت نقص فنی در سیستم را دقیقاً مشخص کنند.
ورزش آچمز کردن، پین کردن (در شطرنج)
The player pinned his opponent's rook.
این بازیکن رخ حریفش را آچمز کرد.
She cleverly pinned her opponent's knight.
اسب حریفش را هوشمندانه پین کرد.
(دشمن را) سرنگون کردن، احاطه کردن (با تیراندازی)، در جای خود نگه داشتن
(کسی را به تصمیمگیری و...) وادار کردن، مجبور کردن
مشخص کردن، تعیین کردن
(با سوزن ته گرد و غیره) الصاق کردن ( pinup)
همهی امید خود را به کسی بستن
چیزی را به کسی نسبت دادن، تقصیر را به گردن کسی انداختن
میل محور، سگدست
(مکانیک) انگشتی، (اتومبیل) گژنپین
(عامیانه) به شدت کتک زدن یا شکست دادن یا نکوهش کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «pin» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pin