با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Overwhelm

ˌoʊvərˈwelm ˌəʊvəˈwelm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    overwhelmed
  • شکل سوم:

    overwhelmed
  • سوم‌شخص مفرد:

    overwhelms
  • وجه وصفی حال:

    overwhelming

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
در هم کوبیدن، در هم شکستن، از پای درآوردن، شکست دادن (دشمن و حریف)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- We met and overwhelmed the enemy.
- ما با دشمن برخورد کردیم و آن‌ها را در هم شکستیم.
- The team overwhelmed their opponents.
- این تیم حریف خود را از پای درآورد.
verb - transitive C1
شدیداً تحت‌تاثیر قرار دادن، از پای درآوردن، خرد کردن، منکوب کردن (در مورد احساسات)
- Deal with stress and do not let overwhelm you.
- با استرس مقابله کن و اجازه نده تو را از پای درآورد.
- The death of her mother overwhelmed her.
- مرگ مادرش او را خرد کرد.
verb - transitive
ادبی در خود غوطه‌ور ساختن، پوشاندن، در خود گرفتن، غرق کردن (در مورد آب و سیل)، بر سر ... فروریختن (در مورد بهمن و خاک)
- The river overwhelmed the nearby town with floodwaters.
- این رودخانه شهر مجاور را غرق در سیلاب کرد.
- That village has been overwhelmed by desert sand.
- شن صحرا بر سر آن دهکده فروریخته است.
verb - transitive
تحت‌فشار قرار دادن، بیش‌ از حد کار کشیدن
- The enormous amount of work overwhelmed her, causing her to feel stressed and anxious.
- حجم عظیم کار او را تحت‌فشار قرار داد و باعث شد که او احساس استرس و اضطراب کند.
- The sheer number of tasks to complete in a short period of time overwhelmed him.
- تعداد زیادی از کارهایی که باید در مدت‌زمان کوتاهی انجام شود، او را تحت‌فشار قرار داد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد overwhelm

  1. verb flood, beat physically
    Synonyms: bury, conquer, crush, defeat, deluge, destroy, drown, drub, engulf, inundate, massacre, overcome, overflow, overpower, overrun, overthrow, rout, smother, submerge, swamp, thrash, total, whip, win
    Antonyms: underwhelm
  2. verb astonish, devastate
    Synonyms: bewilder, blow out of the water, bowl over, confound, confuse, demoralize, destroy, disturb, do in, downgrade, drown, dumbfound, floor, kill, overcome, overpower, prostrate, puzzle, render speechless, run circles around, shatter, shock, stagger, steamroller, stun, subordinate, surprise, swamp, upset, wreck
    Antonyms: not impress, underwhelm

ارجاع به لغت overwhelm

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «overwhelm» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/overwhelm

لغات نزدیک overwhelm

پیشنهاد بهبود معانی