غرق در احساسات
He was overwhelmed with a sense of guilt and remorse.
او از غرق در احساس گناه و پشیمانی بود.
She felt overwhelmed by grief when her father died.
وقتی پدرش درگذشت، غرق در اندوه شد.
بیش از حد درگیر، زیربارمانده، گرفتار، زیرفشارلهشده
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She was overwhelmed trying to balance her job and family life.
او در تلاش برای ایجاد تعادل میان کار و زندگی خانوادگی، بیش از حد درگیر شده بود.
He became overwhelmed with responsibilities after the promotion.
او پساز ترفیع، گرفتار مسئولیتهای زیادی شد.
درهمشکسته، مغلوب، شکستخورده، درهمکوبیده، ازپادرآمده
Their resistance was overwhelmed by the enemy’s advanced weapons.
مقاومت آنها با سلاحهای پیشرفته دشمن در هم شکست.
The small fleet was quickly overwhelmed by the powerful navy.
ناوگان کوچک بهسرعت توسط نیروی دریایی قدرتمند درهمکوبیده شد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «overwhelmed» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/overwhelmed