امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Whip

wɪp wɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    whips
  • وجه وصفی حال:

    whipping
  • شکل جمع:

    whips

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb C1
تازیانه، شلاق، حرکت تند و سریع و با ضربت، شلاق زدن، تازیانه زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- a riding whip
- شلاق سواری‌کاری
- The whip of the wire that was suddenly cut.
- حرکت شلاق‌وار سیمی که ناگهان بریده شد.
- The thief whipped out a knife.
- سارق ناگهان چاقو کشید.
- Offenders were whipped in public.
- متخلفان را در ملأ عام شلاق زدند.
- He was trying to whip up the old mare.
- می‌کوشید که مادیان پیر را به حرکت در بیاورد.
- The rain whipped her face.
- باد بر چهره‌ی او تازیانه می‌نواخت.
- whipped egg whites
- سفیده‌ی تخم‌مرغ زده‌شده
- We whipped them 5 to 3.
- پنج به سه آن‌ها را شکست دادیم.
- She whipped out of the house.
- به‌سرعت از خانه بیرون رفت.
- flags whipping on the roof
- پرچم‌هایی که روی بام در اهتزاز بودند
- The branch whipped back and hit me in the face.
- شاخه شلاق‌وار به عقب برگشت و به صورتم خورد.
- Who whipped my umbrella?
- چتر مرا کی دزدید؟
- to whip up enthusiasm
- سر اشتیاق آوردن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد whip

  1. noun length of material for hitting
    Synonyms:
    bat belt birch bullwhip cane cat-o’-nine-tails crop goad horsewhip knout lash prod push rawhide rod ruler scourge strap switch thong
  1. verb hit repeatedly
    Synonyms:
    bash beat birch bludgeon cane castigate chastise cudgel drub ferule flagellate flog hide larrup lash lather punish scourge spank strap strike switch tan thrash trash wallop whale whomp
  1. verb defeat soundly
    Synonyms:
    beat best blast clobber conquer drub hammer kill lambaste lick mop up outdo overcome overpower overrun overwhelm put away rout run circles around settle steamroller subdue take apart thrash top trim trounce vanquish wallop wax whomp worst
    Antonyms:
    lose surrender
  1. verb dash, dart
    Synonyms:
    avert deflect dive divert flash flit fly jerk pivot pull rush seize sheer shoot snatch surge tear turn veer wheel whirl whisk
  1. verb agitate, stir up
    Synonyms:
    beat blend mix whisk work up

Phrasal verbs

  • whip in

    گرد آوردن، جلسه تشکیل دادن (به‌ویژه توسط رئیس فراکسیون حزب در پارلمان)

  • whip up

    1- انگیزاندن، برانگیختن، تحریک و تهییج کردن، شورانیدن 2- (عامیانه - با سرعت و مهارت) تهیه کردن، آماده کردن، مهیا کردن

Idioms

  • whip into shape

    (عامیانه) باشدت عمل به‌صورت دلخواه در آوردن

ارجاع به لغت whip

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «whip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/whip

لغات نزدیک whip

پیشنهاد بهبود معانی