فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Spank

spæŋk spæŋk

گذشته‌ی ساده:

spanked

شکل سوم:

spanked

سوم‌شخص مفرد:

spanks

وجه وصفی حال:

spanking

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive

با دست به کفل زدن، در کونی زدن، به‌سرعت حرکت کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The mother spanked her child.

مادر به کودک خود در کونی زد.

The sailboat came down spanking before the breeze.

قایق بادی که به‌سرعت در نسیم حرکت می‌کرد، سر رسید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He used to spank around in a new car.

او معمولاً با ماشین نو تند رانندگی می‌کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد spank

  1. verb slap, usually on bottom
    Synonyms:
    smack hit whack paddle wallop thrash whip tan clout cuff belt punch sock lash flog chastise punish buffet leather lick hide cane larrup welt trim clobber box blip flax lather put over one’s knee tan one’s hide whup

ارجاع به لغت spank

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «spank» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/spank

لغات نزدیک spank

پیشنهاد بهبود معانی