Vein

veɪn veɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    veins
  • noun countable C1
    کالبدشناسی رگ، ورید
    • - The doctor checked the patient's vein.
    • - پزشک ورید بیمار را بررسی کرد.
    • - The doctor injected the medication into the vein.
    • - پزشک دارو را به داخل رگ تزریق کرد.
    • - I could feel it in my veins.
    • - در عروق بدنم آن ‌را احساس می‌کردم.
  • noun countable
    گیاه‌شناسی رگبرگ
    • - The vein was clearly visible.
    • - رگبرگ به‌وضوح دیده می‌شد.
    • - The vein provided protection against the harsh sun.
    • - رگبرگ باعث محافظت در برابر نور شدید خورشید می‌شد.
  • noun countable
    زمین‌شناسی رگه (پهنه‌ی ورقه‌مانندی از کانی‌های بلوری‌شده در سنگ)
    • - The mine contains rich veins of coal.
    • - این کان حاوی رگه‌های غنی زغال‌سنگ است.
    • - white marble with red veins
    • - مرمر سفید با رگه‌های قرمز
  • noun
    رگه، رگ
    • - There is a vein of madness in her family.
    • - در خانواده‌ی او رگه‌ای از جنون وجود دارد.
    • - Her vein of creativity enabled her to come up with unique solutions to problems.
    • - رگه‌های خلاقیت او را قادر ساخت تا به راه‌حل‌های منحصر‌به‌فردی برای حل مشکلات دست پیدا کند.
  • noun uncountable
    سبک، خلق، حالت، استایل
    • - My mother was speaking in a serious vein.
    • - مادرم با حالتی جدی حرف می‌زد.
    • - He too wrote in the same romantic vein characteristic of his generation.
    • - او هم به همان سبک رومانتیک که ویژه‌ی معاصران او بود نگارش می‌کرد.
    • - The mystical vein that runs through his poetry.
    • - سبک عرفانی‌ای که در تمام اشعار او وجود دارد.
    • - when he is in a happy vein
    • - وقتی که خلقش خوب است
  • verb - transitive
    پوشاندن، تجهیز کردن، انشعاب یافتن، دربرگرفتن (با الگویی شبیه رگ)
    • - The plain was veined by railroads.
    • - شبکه‌ای از راه‌آهن دشت را پوشانده بود.
    • - Broad new highways vein the countryside.
    • - بزرگراه‌های جدید حومه‌ی شهر را در بر می‌گیرند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد vein

  1. noun mood, tone
    Synonyms: attitude, bent, character, characteristic, complexion, dash, disposition, faculty, fashion, fettle, hint, humor, line, manner, mind, mode, nature, note, spice, spirit, strain, streak, style, suggestion, suspicion, tang, temper, temperament, tenor, tinge, touch, trace, turn, wave, way
  2. noun blood vessel
    Synonyms: capillary, course, current, duct, follicle, hair, lode, nerve, seam, stratum, streak, stripe, thread, venation

ارجاع به لغت vein

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «vein» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ فروردین ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/vein

لغات نزدیک vein

پیشنهاد بهبود معانی