امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Belt

belt belt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    belted
  • شکل سوم:

    belted
  • سوم‌شخص مفرد:

    belts
  • وجه وصفی حال:

    belting
  • شکل جمع:

    belts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
تسمه، فتق بند، کمربند، بند چرمی، دوال، دواله، بند، نوار، قیش، لام، بروفه، هر چیزی که دور چیز دیگری را بگیرد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- belt conveyor
- (مکانیک) نقاله‌ی تسمه‌ای
- to fasten one's belt
- کمربند خود را بستن (سفت کردن)
- seat belt
- کمربند ایمنی
- belt-driven
- تسمه‌ای، تسمه گرد
- fan belt
- تسمه‌ی پروانه (اتومبیل)
- a belt of meteorites around Saturn
- کمربندی از سنگ‌های سماوی (شخانه) در اطراف زحل
- a green belt around the city
- کمربند سبز در اطراف شهر
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
طرف، ناحیه، منطقه
- the corn belt
- ناحیه‌ی غله‌خیز (امریکا)
noun countable
(عامیانه) ضربه ی شدید، جرعه ی بزرگ (مشروب الکلی)
verb - transitive
با جرعه ی بزرگ آشامیدن، زیاد نوشیدن
verb - transitive
کمربند بستن، تسمه بستن (دور چیزی)، با تسمه یا نوار محکم کردن، محاصره کردن
- The suitcase was belted down to the roof of the car.
- چمدان را با تسمه به طاق ماشین بسته بودند.
verb - transitive
ضربه زدن، محکم زدن، شلاق زدن، زدن
- He was belted by two men.
- دو نفر او را سخت زدند.
verb - intransitive
با شدت حرکت یا عمل کردن، بلند و با حرارت آواز خواندن، با سرعت راندن
- We were belting along the road.
- با سرعت در جاده می‌راندیم.
- Ahmad belted down the whole bottle.
- احمد همه‌ی بطری را پایین داد (سرکشید).
- He has many years of service under his belt.
- او سابقه‌ی خدمت چندین ساله دارد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد belt

  1. noun supporting band
    Synonyms: cincture, cummerbund, girdle, ribbon, ring, sash, strap, string, waistband
  2. noun strip of land with characteristic feature
    Synonyms: area, district, layer, region, stretch, territory, tract, zone
  3. verb hit hard
    Synonyms: bash, bat, biff, blast, blow, bop, clobber, slam, slug, smack, smash, sock, strap, switch, wallop, whip, whop
    Antonyms: pat, tap

Idioms

  • below the belt

    (مشت بازی) ضربه به زیر کمربند (که مجاز نیست)، غیر‌منصفانه، نامردانه

  • belt up

    (عامیانه - گستاخانه) کمتر حرف بزن، خفه شو

  • tighten one's belt

    با صرفه‌جویی (یا مشقت) عمل کردن، سختی کشیدن، امساک کردن

  • under one's belt

    تجربه

ارجاع به لغت belt

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «belt» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/belt

لغات نزدیک belt

پیشنهاد بهبود معانی