با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

String

strɪŋ strɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    strung
  • شکل سوم:

    strung
  • سوم شخص مفرد:

    strings
  • وجه وصفی حال:

    stringing
  • شکل جمع:

    strings

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B2
    زه، زهی، نخ، ریسمان، رشته، سیم، ردیف، سلسله، بند
    • - a string quartet
    • - نوازندگان چهارگانه‌ی سازهای زهی
    • - string instruments
    • - سازهای زهی
    • - a tightly-strung bow
    • - یک کمان که زه آن تنگ کشیده شده است
    • - to string a needle
    • - به سوزن نخ کشیدن (یا زدن)
    • - to string pearls
    • - مروارید به رشته کشیدن
    • - to string a violin
    • - به ویولن سیم انداختن
    • - to string a bow
    • - به کمان زه انداختن
    • - shoe-string
    • - بند کفش
    • - This bow's string has snapped.
    • - زه این کمان پاره شده است.
    • - Does a violin have four strings?
    • - آیا ویولن چهار سیم دارد؟
    • - a string of gift shops
    • - زنجیره‌ای از مغازه‌های هدیه‌فروشی
    • - a string of victories
    • - یک سلسله پیروزی
    • - a string of onions
    • - رشته‌ای پیاز که به نخ کشیده شده‌اند
    • - a string of houses
    • - یک ردیف خانه
    • - a string of pearls
    • - یک رشته مروارید
    • - an apron string
    • - بند پیش بند
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • verb - transitive
    (با سوزن و غیره) نخ کردن، به نخ کشیدن، زه انداختن به، کشیدن، به صف کردن، زه‌دار کردن
    • - to string a cable
    • - کابل‌کشی کردن
  • verb - intransitive
    ردیف شدن، به صف شدن
    • - The men were stringing over the beach.
    • - مردان در ساحل به ردیف جلو می‌رفتند.
  • adjective
    ریش‌ریش، نخ‌مانند، ریشه‌ای، چسبناک، دراز
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد string

  1. noun long fiber
    Synonyms: cord, rope, strand, twine, twist
  2. noun succession, series
    Synonyms: chain, consecution, echelon, file, line, order, procession, queue, rank, row, sequel, sequence, strand, tier, train
    Antonyms: individual

Phrasal verbs

  • string along

    مخلصانه پیروی کردن، وفادار ماندن، اعتماد کردن

    موافقت کردن، تن در دادن

    فریب دادن، گول زدن

  • string up

    (عامیانه) به دار آویختن، حلق آویز کردن

Idioms

  • on a string

    کاملاً در اختیار شخص، کاملاً تحت کنترل

  • pull strings

    1- اعمال نفوذ کردن، پارتی‌بازی کردن 2- اعمال دیگران را کنترل کردن (معمولاً مخفیانه)

ارجاع به لغت string

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «string» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/string

لغات نزدیک string

پیشنهاد بهبود معانی