آخرین به‌روزرسانی:

String

strɪŋ strɪŋ

گذشته‌ی ساده:

strung

شکل سوم:

strung

سوم‌شخص مفرد:

strings

وجه وصفی حال:

stringing

شکل جمع:

strings

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B2

ریسمان (ساخته‌شده از چندین نخ در‌هم‌پیچیده‌شده)

I tied a string around the gift box.

دور جعبه‌ی کادو را با ریسمان بستم.

He used a string to attach the balloon to his wrist.

از ریسمان برای بستن بادکنک به مچ دست خود استفاده کرد.

noun countable

رشته، زنجیره (از چیزهایی که در یک ردیف با نخ به هم متصل شده‌اند)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

The string of pearls shimmered under the soft light.

رشته‌ی مروارید زیر نور ملایم می‌درخشید.

She strung a string of lights along the backyard fence.

او زنجیره‌ای از چراغ‌ها را در امتداد حصار حیاط خانه آویخت.

noun countable

ریسه (پیاز و سیر)

A string of onions hung in the kitchen.

یک ریسه پیاز در آشپزخانه آویزان بود.

At the market, I bought a beautiful string of onions to use in my cooking.

در بازار یک ریسه پیاز زیبا خریدم تا در آشپزی از آن استفاده کنم.

noun countable C2

سلسله، قطار، ردیف

a string of victories

یک سلسله پیروزی

The string of bad luck seemed never-ending.

قطار بدشانسی بی‌پایان به نظر می‌رسید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a string of houses

یک ردیف خانه

a string of gift shops

ردیفی از فروشگاه‌های کادویی

The string of events that unfolded that night changed their lives forever.

سلسله‌حوادثی که در آن شب رخ داد، زندگی آن‌ها را برای همیشه تغییر داد.

noun countable B2

موسیقی سیم

Does a violin have four strings?

آیا ویولن چهار سیم دارد؟

The violinist carefully tuned each string.

نوازنده‌ی ویولن هر سیم را با دقت کوک کرد.

noun plural

موسیقی سازهای زهی

I've always been drawn to the sound of strings.

صدای سازهای زهی همیشه مرا به سوی خود می‌کشد.

My favorite instrument in the strings family is the cello.

ساز محبوب در خانواده‌ی سازهای زهی چِلو است.

noun plural

موسیقی نوازندگان سازهای زهی

The strings showcased their skills during the concert.

نوازندگان سازهای زهی در این کنسرت مهارت‌های خود را به نمایش گذاشتند.

The strings beautifully harmonized to create a melodic masterpiece.

نوازندگان سازهای زهی به‌زیبایی هماهنگ شده‌اند تا شاهکاری ملودیک خلق کنند.

noun countable

ورزش زه (راکت تنیس و بدمینتون و غیره)

The strings on his badminton racket snapped in the middle of the game.

زه‌های راکت بدمینتون او در اواسط بازی پاره شد.

She replaced the old strings on her tennis racket with new ones.

او زه‌های قدیمی راکت تنیس خود را با زه‌های جدید جایگزین کرد.

noun

زه (کمان)

This bow's string has snapped.

زه این کمان پاره شده است.

She held the string of the bow tightly, aiming at the target.

زه کمان را محکم نگه داشت و هدف را نشانه گرفت.

noun countable

کامپیوتر رشته (آرایه‌ای از کاراکترها)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

مشاهده

Each entry in the database is linked by a unique string of numbers.

هر ورودی در پایگاه داده با رشته‌ی منحصربه‌فردی از اعداد مرتبط است.

He used a complex string of characters to encrypt the sensitive data.

او از رشته‌ای پیچیده از کاراکترها برای رمزگذاری داده‌های حساس استفاده کرد.

adjective

موسیقی مربوط به سازهای زهی

The string orchestra rehearsed for hours.

ارکستر سازهای زهی ساعت‌ها تمرین کرد.

the string band's performance

اجرای گروه سازهای زهی

verb - transitive

موسیقی سیم انداختن

He carefully strung his guitar.

با دقت سیم گیتارش را انداخت.

He began to string his ukulele.

شروع به سیم انداختن به یوکوللی خود کرد.

verb - transitive

ورزش زه انداختن به (راکت تنیس و غیره)

She carefully strung her tennis racket before the big match.

او قبل از مسابقه‌ی بزرگ زه راکت تنیسش را با دقت انداخت.

Can you teach me how to string a badminton racket?

آیا می‌شه به من یاد بدید چطور زه راکت بدمینتون رو بندازم؟

verb - transitive

نخ کردن، به نخ کشیدن، رشته کردن

She strung the beads.

مهره‌ها را نخ کرد.

Please string the colorful beads.

لطفاً مهره‌های رنگارنگ را به نخ بکشید.

noun

جانورشناسی قدیمی کالبدشناسی طناب

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده

The surgeon carefully stitched up the torn string in the dog's leg.

جراح با دقت طناب پاره‌شده در پای سگ را دوخت.

The dog's string was injured.

طناب سگ آسیب دید.

noun

گیاه‌شناسی نخچه

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی گیاه‌شناسی

مشاهده

The string of the bean pod was tough and fibrous.

نخچه‌ی غلاف لوبیا سفت و فیبری بود.

The string of the bean pod was wound around the seeds.

نخچه‌ی غلاف لوبیا به دور دانه‌ها پیچیده شده بود.

noun countable

ورزش گروه (اسب‌های مسابقه) (متعلق به یک شخص)

The string of racehorses galloped gracefully around the track.

گروه اسب‌های مسابقه در اطراف پیست به‌زیبایی تاختند.

He added another horse to his string.

اسب دیگری را به گروه خود اضافه کرد.

noun

دستاویز

I used every string available, but still couldn't find a solution to the problem.

از تمام دستاویزهای موجود استفاده کردم اما هنوز نتوانسته‌ام راه‌حلی برای مشکل پیدا کنم.

If we can't find a solution, legal action might be our last string.

اگر نتوانیم راه‌حلی پیدا کنیم، اقدام قانونی ممکن است آخرین دستاویز ما باشد.

noun countable

ورزش گروه، دسته (به‌ویژه از بازیکنان هم‌تراز)

The new team is a strong string of players.

تیم جدید متشکل از گروهی قوی از بازیکنان است.

The string of talented athletes captivated the audience.

دسته‌ی ورزشکاران بااستعداد تماشاگران را مجذوب خود کرد.

noun countable

معماری بغل‌بند (پلکان)

The strings on the stairs needed to be replaced.

بغل‌بندهای روی پله‌ها باید تعویض شوند.

The strings were painted a dark color to match the banister.

بغل‌بند‌ها با رنگ تیره رنگ‌آمیزی شده بودند تا با نرده هماهنگ شوند.

noun

ورزش خط آغاز (نوعی خط فرضی در بیلیارد)

The cue ball must be placed behind the string.

توپ نشانه باید پشت خط آغاز قرار بگیرد.

The referee reminded the players to place the cue balls precisely behind the string.

داور به بازیکنان یادآوری کرد که توپ‌های نشانه را دقیقاً پشت خط آغاز قرار دهند.

noun plural

شروط

The job offer came with too many strings, making it difficult for me to accept it.

این پیشنهاد شغلی شروط زیادی داشت و پذیرش آن را برای من دشوار می‌کرد.

There were too many strings involved in the negotiation process.

در فرایند مذاکره شروط بسیار زیادی وجود داشت.

noun

فیزیک ریسمان (نوعی جسم فرضی یک‌بعدی که هنگام حرکت در فضا، حالت ارتعاش خود را به‌صورت ذره‌ی زیراتمی نشان می‌دهد)

Physicists believe that the universe is composed of strings.

فیزیک‌دانان معتقدند که جهان از ریسمان تشکیل شده است.

Physicists are still trying to find experimental evidence for the existence of strings in the universe.

فیزیک‌دانان هنوز در تلاش برای یافتن شواهد تجربی برای وجود ریسمان در جهان هستند.

verb - transitive

آویختن، بستن (با ریسمان)

She carefully strung the ornaments on the Christmas tree.

او زیورآلات را با دقت به درخت کریسمس آویخت.

He strung the laundry up on the clothesline to dry.

لباس‌ها را روی بند رخت آویخت تا خشک شوند.

verb - transitive

مجازی در کنار هم قرار دادن (کلمات و افکار و غیره)

She strung together her thoughts.

افکارش را در کنار هم قرار داد.

The author expertly strung words together.

نویسنده کلمات را ماهرانه در کنار هم قرار داد.

verb - transitive

غذا و آشپزی نخ ... را کشیدن (لوبیاسبز و غیره)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

I need to string these beans before we can cook them for dinner.

قبل از اینکه بتوانیم لوبیا را برای شام بپزیم، باید نخ آن را بکشم.

He quickly stringed the beans.

به‌سرعت نخ لوبیاها را کشید.

verb - transitive

ردیف کردن (اغلب با out می‌آید)

He began to string out the dominoes.

شروع به ردیف کردن مهره‌های دومینو کرد.

The chef strung the sausages on the grill.

سرآشپز سوسیس‌ها را روی کباب‌پز ردیف کرد.

verb - intransitive

به ردیف حرکت کردن

The men were stringing over the beach.

مردان در ساحل به ردیف جلو می‌رفتند.

The ants stringed in search of food.

مورچه‌ها در جست‌وجوی غذا به ردیف حرکت می‌کردند.

verb - intransitive

ردیف شدن

The flowers were strung across the garden gate.

گل‌ها در دروازه‌ی باغ ردیف شده بودند.

The lights were strung along the roof of the house.

چراغ‌ها در امتداد پشت‌بام خانه ردیف شده بودند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد string

  1. noun long fiber
    Synonyms:
    strand rope cord twine twist
  1. noun succession, series
    Synonyms:
    order sequence line series file row procession train chain rank queue strand tier consecution echelon sequel
    Antonyms:
    individual

Phrasal verbs

string along

مخلصانه پیروی کردن، وفادار ماندن، اعتماد کردن

موافقت کردن، تن در دادن

فریب دادن، گول زدن

string up

(عامیانه) به دار آویختن، حلق آویز کردن

Idioms

on a string

کاملاً در اختیار شخص، کاملاً تحت کنترل

pull strings

1- اعمال نفوذ کردن، پارتی‌بازی کردن 2- اعمال دیگران را کنترل کردن (معمولاً مخفیانه)

ارجاع به لغت string

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «string» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/string

لغات نزدیک string

پیشنهاد بهبود معانی