فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Procession

prəˈseʃn prəˈseʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    processions

معنی و نمونه‌جمله

  • noun verb - intransitive C2
    حرکت دسته‌جمعی، ترقی تصاعدی، ترقی، به‌صورت صفوف منظم، دسته راه انداختن، در صفوف منظم پیشرفتن
    • - The funeral procession moved slowly.
    • - صف همراهان جنازه به آهستگی حرکت می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد procession

  1. noun parade, sequence
    Synonyms: advance, autocade, cavalcade, column, consecution, cortege, course, cycle, file, march, motorcade, movement, order, process, run, series, string, succession, train

لغات هم‌خانواده procession

ارجاع به لغت procession

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «procession» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/procession

لغات نزدیک procession

پیشنهاد بهبود معانی