با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Blast

blæst blɑːst
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    blasted
  • شکل سوم:

    blasted
  • سوم‌شخص مفرد:

    blasts
  • وجه وصفی حال:

    blasting
  • شکل جمع:

    blasts

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb interjection countable C1
وزش، سوز، باد، دم، جریان هوایا بخار، صدای شیپور،بادزدگی، (معدن) انفجار، (نظامی) صدای انفجار، صدای ترکیدن، ترکاندن، سوزاندن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Each time the door opened a blast of cold air rushed into the room.
- هربار که در باز می‌شد سوزی از هوای سرد به داخل اتاق هجوم می‌آورد.
- a trumpet blast
- نفیر شیپور
- An untimely frost blasted the crops.
- سرمای نابه‌هنگام محصولات را تباه کرد.
- The blast was heard from far away.
- صدای ترکش (انفجار) از فاصله‌ی دوری شنیده شد.
- An atomic blast can level skyscrapers.
- تندباد اتمی آسمان‌خراش‌ها را فرو می‌ریزد.
- Tunnels have been blasted through the mountains.
- از میان کوه‌ها تونل زده‌اند.
- The press blasted his policies.
- روزنامه‌ها سیاست او را به باد انتقاد گرفتند.
- He blasted the ball (so hard that it went) over the fences.
- توپ را آنچنان محکم زد که فراسوی نرده‌ها رفت.
- Cold blasts whistling about our ears.
- باد سردی که در گوش‌هایمان سوت می‌زد.
- The radio blasted out a military march.
- رادیو مارش نظامی گوش‌خراشی را پخش می‌کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد blast

  1. noun loud sound; make loud sound
    Synonyms: bang, blare, blow, burst, clang, clap, crack, din, honk, peal, roar, scream, slam, smash, toot, trumpet, wail, wham
  2. noun explosion
    Synonyms: bang, blow-up, burst, crash, detonation, discharge, dynamite, eruption, outbreak, outburst, salvo, volley
  3. noun gust of wind
    Synonyms: blow, draft, gale, squall, storm, strong breeze, tempest
    Antonyms: breeze, quiet, stillness
  4. noun fun time
    Synonyms: amusement, bash, blow out, excitement, good time, great time, party, riot
  5. verb explode
    Synonyms: annihilate, blight, blow up, bomb, break up, burst, damage, dash, demolish, destroy, detonate, dynamite, injure, kill, ruin, shatter, shrivel, spoil, stunt, torpedo, wither, wreck
  6. verb lambaste; defeat mentally
    Synonyms: attack, beat, castigate, clobber, criticize, drub, flay, lash out at, lick, rail at, shellac, whip
    Antonyms: boost, compliment, praise, uphold

Phrasal verbs

  • blast away

    به گلوله بستن، به تیربار گرفتن، تیرباران کردن

    صدای بلند تولید کردن، با صدای بلند پخش کردن

  • blast off

    پرتاب شدن، از محل پرتاب برخاستن (موشک و فضاپیما)

  • blast out

    عروعر کردن، صدای گوش‌خراش دادن، زرزر کردن

Idioms

  • (at) full blast

    باحداکثر قدرت یا سرعت یا ظرفیت، تمام و کمال

ارجاع به لغت blast

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blast» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blast

لغات نزدیک blast

پیشنهاد بهبود معانی